آشنايي با نهج‏البلاغه امام علي و پاسخ به چند شبهه
سيد جعفر حسيني



 

سخني درباره‏ي نهج‏البلاغه و گوينده‏ي آن
 
اسناد نهج‏البلاغه از ديدگاه شيخ محمد عبده مفتي مصر
 
فصاحت و بلاغت نهج‏البلاغه
 
اسناد نهج‏البلاغه از ديدگاه ابن‏خلکان
 
محتواي عميق علمي و عرفاني و جامعيت نهج‏البلاغه
 
اسناد نهج‏البلاغه از ديدگاه ذهبي
 
جاذبه‏ي فوق‏العاده نهج‏البلاغه
 
شبهاتي پيرامون نهج‏البلاغه و پاسخ آن
 
اسناد نهج‏البلاغه
 
شخصيت والاي گردآورنده‏ي نهج‏البلاغه سيد رضي
 
اسناد نهج‏البلاغه از ديدگاه ابن ابي‏الحديد معتزلي  


 


سخني درباره‏ي نهج‏البلاغه و گوينده‏ي آن

از آنجا که «نهج‏البلاغه» مجموعه‏ي (خطبه‏ها، نامه‏ها و کلمات قصار حکيمانه) مولي الموحدين و اميرالمومنين علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام مي‏باشد، سخن گفتن درباره‏ي آن کار آساني نيست چرا که ما توان آن را نداريم که به عمق وجود اين گوينده‏ي والا مقام پي ببريم و از تمام زواياي فکر بلند و ايمان قوي و ملکات فاضله‏ي آن حضرت آگاه شويم و «نهج‏البلاغه» را آن چنان که هست بشناسيم.

علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام پس از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم برترين مخلوق خدا است ابن‏عباس مي‏گويد: پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «لو ان الاشجار و البحر مداد و الجن حساب و الانس کتاب ما احصوا فضائل علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام»: [1] .
«اگر درختان قلم باشند و درياها مرکب، جنيان شماره‏گر و انسانها نويسنده نمي‏توانند فضائل علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام را شماره کنند».

استاد محمد تقي جعفري در مقدمه‏ي «ترجمه و تفسير نهج‏البلاغه» مي‏گويد: «هيچ گونه جاي ترديد نيست که ما مي‏توانيم شخصيت علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام را مانند شخصيت‏هاي يک بعدي تاريخ نشان بدهيم و کتابش «نهج‏البلاغه» را هم به عنوان کتابي که يک شخصيت يک بعدي از خود به يادگار گذاشته لاست، تلقي نماييم. ما با انساني سر و کار داريم که هدف اعلايي براي زندگاني دارد، زمامداري که عادل مطلق است، داراي معرفتي در حد اعلي درباره‏ي انسان و جهان، وابستگي به مبادي عالي هستي، خود را جزئي از انسان ديدن، وابستگي مستقيم به خدا، تقوي و فضيلت در حد اعلي، پاکي گفتار و کردار و انديشه و نيت پاک... و ده‏ها امتيازات از اين قبيل که در علي بن ابي‏طالب به اتفاق تمام تواريخ ثبت شده است، قابل توضيح و تفسير با مفاهيم و ارزش‏هاي معمولي نمي‏باشد، زيرا براي آن جامعه و يا افرادي که زندگي جز تورم «خود طبيعي» چيز ديگري نيست، عناصر شخصيت و امتيازات علي عليه‏السلام و کتابش، خيالاتي بيش نيست.همچنين از ديدگاه مکتب‏هايي که براي بشريت آغاز و انجامي جز همين خاک تيره و تکاپويي جز براي گسترش «خود طبيعي» سراغ ندارند، علي و نهج‏البلاغه‏اش هرگز قابل شناخت و هضم نخواهد بود». [2] .

ولي در عين حال آگاهي بر گوشه‏هايي از اين دو اقتباس بي‏کران (علي عليه‏السلام و نهج‏البلاغه) براي انسانهاي حق‏شناس و حقيقت جو و با معرفت سهل و آسان است زيرا هر کس اندک آشنائي با علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام و تاريخ زندگاني و سخنان و افکار و انديشه‏هاي او داشته باشد به خوبي مي‏داند او يک انسان برتر است، او آيتي از آيات بزرگ حق است او نسخه‏ي نادري از کتاب وجود انسان است.

و همچنين مي‏داند که «نهج‏البلاغه» او که پرتوي از وجود او است. اقيانوسي است بي‏کران و دريايي است پهناور و گنجينه‏اي است پر گهر، بوستاني است پر گل و کانون معارف الهي است و خلاصه بعد از قرآن کريم و احاديث نبوي بهترين مرجعي است براي همه‏ي نيازهاي انسان در مسير سعادت.

بدون شک هر گاه کسي قصد کند که در چنين ميداني گام بگذارد بايد خود را براي نوشتن کتابهاي قطوري آماده سازد، ولي هدف ما در اين نوشتار اين است که تنها به اشاراتي بسنده کنيم و به منظور آگاهي بيشتر در قسمتهاي آينده، گفته‏هاي بعضي از دانشمندان بزرگ شيعه و کساني که سالها با نهج‏البلاغه آشنا بوده و انس گرفته‏اند، را نقل خواهيم کرد.
همچنين از افکار انديشمندان برخي از علماي اهل سنت و گواهي ارزنده‏ي دانشمندان مسيحي که فريفته‏ي گفته‏هاي آن بزرگ مرد عالم انسانيت شده‏اند بهره‏مند خواهيم شد.

============
[1] ينابيع الموده (سليمان بن ابراهيم قندوزي حنفي) ج 1، ص 364، باب 40، حديث 5.
[2] ترجمه و تفسير نهج‏البلاغه، ج 1، ص 3.




فصاحت و بلاغت نهج‏البلاغه

«فصاحت» يعني درست سخن گفتن و با کلماتي صحيح و زيبا مطلب را بيان نمودن، و از اينرو قرآن کريم فصيح‏ترين کلام است که معاني را در الفاظي کوتاه و زيبا بيان نموده است و همين خود يکي از جهات اعجاز قرآن به شمار مي‏آيد، يعني ديگران از اينکه همانند آن سخن بگويند عاجز و ناتوانند خداوند متعالي مي‏فرمايد: (قل لئن اجتمعت الانس و الجن علي ان ياتوا بمثل هذا القران لا ياتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ظهيرا) [1]  «اي پيامبر» بگو اگر انس و جن گرد آيند تا نظير اين قرآن را بياورند (هرگز) مانند آن را نتوانند آورد هر چند بعضي پشتيبان بعضي ديگر باشند».

و «بلاغت» يعني سخن درست گفتن و کلام فصيح (درست و زيبا) را در جاي مناسب خود به کار بردن.
فصحا و ادباي تمام ملل و اديان به فصاحت و بلاغت «نهج‏البلاغه» اعتراف و اذعان دارند و ما در اينجا به عنوان نمونه به کلمات برخي از آنان اشاره مي‏نمائيم:

1- گرد آورنده‏ي «نهج‏البلاغه» سيد رضي قدس سره که خود از قهرمانان ميدان فصاحت و بلاغت بوده و گوي سبقت را از بسياري از فصحا و بلغاي عرب برده و ساليان درازي از عمر شريف خود را صرف جمع‏آوري گفته‏هاي آن حضرت کرده است، در مقدمه‏ي «نهج‏البلاغه» مي‏گويد: «... اميرالمومنين عليه‏السلام سرچشمه‏ي فصات و منشاء بلاغت و زادگاه آن است و از او اسرار بلاغت آشکار گشت و از وي قوانين و دستورات آن گرفته شد، هر خطيب توانايي بر شيوه‏ي او راه يافت و به گفتار او ياري جست و با اين حال او در ميدان پيش رفت و يکه‏تاز ميدان بوده، و ديگران فروماندند... زيرا در کلام او نشانه‏هايي از علم خدا و عطر و بويي از سخنان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مي‏باشد.

همچنين بعد از خطبه‏ي (16) مي‏گويد: «در اين سخن که از نزديکترين سخنان به حقيقت فصاحت است لطايفي نهفته شده که هيج يک از سخن سنجان به پاي آن نمي‏رسد و بيش از آنچه که ما از آن به شگفتي فرومي‏رويم، شگفتي از آن به تعجب مي‏آيد!!! به علاوه در آن ريزه کاريهايي از فصاحت است که نه زبان قادر به شرح آن است و نه هيچ انساني مي‏تواند به عمق آن برسد و نه آنچه را من مي‏گويم، جز آنان که در فصاحت پيشگام و ريشه دارند و مي‏توانند درک کنند (آري) (و ما يعقلها الا العالمون): «جز دانشمندان آن را درک نمي‏کنند». [2] .

2- عزالدين عبدالحميد بن ابي‏الحديد معتزلي که از دانشمندان معروف اهل سنت در قرن هفتم هجري است و يکي از شارحان معروف نهج‏البلاغه مي‏باشد- و کتاب شرح نهج‏البلاغه خود را در 20 جلد نگاشته و بگفته‏ي خودش تاليف آن چهار سال و هشت ماه (درست به اندازه‏ي دوران زمامداري و خلافت ظاهري حضرت علي عليه‏السلام) به طول انجاميده است- او در همين کتاب، بارها در برابر فصاحت و بلاغت فوق‏العاده‏ي نهج‏البلاغه سر تعظيم فرود آورده است و در مقدمه‏ي کتابش درباره‏ي علي عليه‏السلام و نهج‏البلاغه مي‏گويد: «... اما الفصاحه فهو عليه‏السلام امام الفصحاء و سيد البلغاء و في کلامه قيل: (دون کلام الخالق و فوق کلام المخلوقين) و منه تعلم الناس الخطابه و الکتابه...».

«اميرالمومنين علي عليه‏السلام امام و پيشواي فصيحان و سرور بليغان است و درباره‏ي کلامش (نهج‏البلاغه) گفته شده است که پائين‏تر از کلام خالق و برتر از کلام مخلوقين است و مردم از او فن خطابه و سخنراني و راه و رسم نويسندگي را آموخته‏اند. [3]  وي در جاهاي متعددي از کتابش نسبت به فصاحت و بلاغت نهج‏البلاغه تعبيرهاي عجيبي دارد، از جمله:

(الف) در جلد 11 صفحه‏ي 153 پس از شرح بخشي از خطبه‏ي
(221) مي‏گويد: «... و ينبغي لو اجتمع فصحاء العرب قاطبه في مجلس و تلي عليهم ان يجدوا له کما سجد الشعراء القول «عدي بن الرقاع» (قلم اصاب من الدواه مدادها...) فلما قيل لهم في ذلک قالو انا نعرف مواضع السجود في الشعر کما تعرفون مواضع السجود في القرآن...» اگر تمام فصحاي عرب در يک مجلس اجتماع کنند و اين بخش از خطبه براي آنها خوانده شد سزاوار است براي آن سجده کنند همانگونه که شعراي عرب هنگامي که شعر معروف «عدي بن الرقاع» (قلم اصاب من الداوه مدادها...) را شنيدند براي آن سجده کردند و هنگامي که از علت آن سوال شد گفتند: ما محل سجد در شعر را مي‏شناسيم آنگونه که شما محل سجود را در آيات سجده‏ي قرآن مي‏شناسيد.

(ب) در جلد 7 صفحه‏ي 214، هنگامي که به مقايسه‏ي اجمالي ميان بخشي از کلام اميرالمومنين عليه‏السلام با سخنان «ابن‏نباته» [4]  خطيب معروف قرن چهارم هجري مي‏پردازد مي‏گويد: «... فليتامل اهل المعرفه بعلم الفصاحه و البيان هذا الکلام بعين الانصاف يعلموا ان سطرا واحدا من کلام نهج‏البلاغه يساوي الف سطر منه بل يزيد و يربي علي ذلک».
آگاهان به علم فصاحت و بلاغت اگر اين گفتار علي عليه‏السلام را با ديده‏ي
انصاف بنگردند مي‏دانند که يک سطر نهج‏البلاغه مساوي هزار سطر از سخنان معروف «ابن‏نباته» است بلکه بر آن فزوني مي‏گيرد و برتري مي‏جويد».

(ج) و در جلد 2 صفحه‏ي 84، پس از نقل يکي از خطابه‏هاي «ابن‏نباته» در زمينه‏ي جهاد که در اوج فصاحت است و با اين عبارت از کلمات اميرالمومنين عليه‏السلام آميخته شده است- (ما غزي قوم في عقر دارهم الا ذلوا) يعني هيچ قوم و ملتي در درون خانه‏هايشان مورد هجوم دشمن واقع نشدند مگر اينکه خوار و ذليل گشتند - ابن ابي‏الحديد مي‏گويد: «به اين جمله بنگر و ببين چگونه از ميان تمام خطبه‏ي ابن‏نباته فرياد مي‏کشد، فرياد فصاحت و بلاغت و به شنونده‏اش اعلام مي‏دارد که از معدني غير از معدن بقيه‏ي خطبه برخاسته و از خاستگاهي غير از آن خاستگاه است، به خدا سوگند همين يک جمله چنان خطبه‏ي ابن‏نباته را آراسته و زينت بخشيده آن گونه که يک آيه قرآن در لابه‏لاي يک خطبه‏ي معمولي درست همچون گوهري درخشنده است که پيوسته نور افشاني مي‏کند و روي بقيه‏ي سخن نور افشاني مي‏کند».

(د) در جلد 7 صفحه‏ي 201، در شرح خطبه‏ي (109) مي‏گويد: «هر کس مي‏خواهد فنون فصاحت و بلاغت را بياموزد و ارزش کلمات را نسبت به يکديگر درک کند در اين خطبه بينديشد.
3- «جاحظ» که از بزرگترين ادبا و نوابغ عرب است و در اوائل قرن
سوم هجري مي‏زيسته در جلد اول کتاب معروف و مشهور خود «البيان و التبيين»- پس از نقل برخي از کلمات اميرالمومنين علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام از آن جمله «قيمه کل امرء ما يحسنه» [5]  يعني ارزش هر کس همان است که مي‏داند (به اندازه‏ي علم و دانش و توانايي او است)- مي‏گويد: اگر در تمام اين کتاب جز اين عبارت نبود کافي بود، بلکه بالاتر از حد کفايت زيرا بهترين سخن آن است که مقدار کمش تو را از مقدار زيادش بي‏نياز کند و مفهومش ظاهر و آشکار باشد، گويي خداوند جامه‏اي از جلالت و عظمت و پرده‏اي از نور و حکمت بر آن پوشانده که هماهنگ با نيت پاک و فکر بلند و تقواي بي‏نظير گوينده‏اش مي‏باشد. البته خود سيد رضي رحمه الله نيز پس از اين حکمت مي‏گويد: «اين از کلماتي است که قيمتي براي آن تصور نمي‏شود و هيچ حکمتي هم‏سنگ آن نبوده و هيچ سخني، والايي آن را ندارد».
اين بخش را با سخن نويسنده‏ي معروف مسيحي لبناني «جورج جرداق» در کتاب ارزنده‏ي خود «الامام علي صوت العداله الانسانيه» پايان مي‏دهيم.

او در پايان فصلي که به بيان شخصيت علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام اختصاص داده درباره‏ي «نهج‏البلاغه» چنين مي‏گويد: در بلاغت، فوق
بلاغتها است، قرآني است که از مقام خود اندکي فرود آمده سخني است که تمام زيبائيهاي زبان عرب را در گذشته و آينده در خود جاي داده، تا آنجا که درباره‏ي گوينده‏ي آن گفته‏اند: سخنش پايين‏تر از کلام خالق و بالاتر از کلام مخلوق است. (جلد 1، صفحه‏ي 47). [6] .

============
[1] سوره‏ي اسراء، آيه‏ي 88.
[2] نهج‏البلاغه،ص 37، چاپ دارالثقلين- قم.
[3] شرح نهج‏البلاغه ابن ابي‏الحديد، ج 1، ص 24.
[4] نامش: عبدالرحيم بن محمد بن اسماعيل بن نباته است (در سال 374 وفات نمود).
[5] نهج‏البلاغه، ص 512، حکمت 81، چاپ دارالثقلين- قم.
[6] 1- جهت اطلاع بيشتر مراجعه شود به:
کتاب «الطراز» تاليف اميريحيي علوي (زيدي) (جلد 1، ص 168 -165).
کتاب «نظرات في القرآن» تاليف محمد غزالي نويسنده‏ي معروف (صفحه‏ي 154). کتاب «الجريده الغيبيه» تاليف شهاب‏الدين آلوسي (مفسر معروف).
کتاب «مصادر نهج‏البلاغه» تاليف محمد محي‏الدين عبدالحميد (جلد 1، ص 96).
کتاب «شرح نهج‏البلاغه» تاليف شيخ محمد عبده نويسنده معروف و پيشواي بزرگ اهل سنت (در مقدمه‏ي کتاب صفحات 9 و 10).
کتاب «تذکره الخواص» سبط ابن الجوزي، خطيب و مفسر معروف اهل سنت (باب 6، صفحه‏ي 128).

 


محتواي عميق علمي و عرفاني و جامعيت نهج‏البلاغه

يکي از امتيازات فوق‏العاده‏ي «نهج‏البلاغه» مساله‏ي جامعيت و تنوع عجيب و محتواي ژرف آن است و هر خواننده‏ي آگاهي در همان لحظات نخستين که با آن آشنا مي‏شود نمي‏تواند باور کند که چگونه يک انسان بتواند اين همه گفتار نغز و سخنان شيرين و حساب شده و دقيق در موضوعات کاملا مختلف بلکه متضاد را گردآوري کند و مسلما اين کار از غير شخصيتي همچون اميرالمومنين علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام که قلبش گنجينه‏ي اسرار الهي و روحش اقيانوس عظيم علم و دانش است، ساخته نيست همان کسي که مي‏فرمايد: «علمني رسول‏الله صلي الله عليه و آله و سلم الف باب من العلم و تشعب لي من کل باب الف باب».

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم هزار باب علم به من آموخت که از هر يک از آن درها برايم هزار در ديگر گشوده مي‏شود. [1] .
در اين بخش نير به گواهي چند نفر از دانشمندان اشاره مي‏کنيم:

1- سيد رضي قدس سره گردآورنده‏ي نهج‏البلاغه گاهي در لابه‏لاي اين کتاب شريف اشارات کوتاه و پرمعنائي را در عظمت محتواي نهج‏البلاغه
آورده است که بسيار قابل دقت و ملاحظه مي‏باشد از آن جمله است:
پس از ذکر خطبه‏ي (21)- «... فان الغايه امامکم و ان وراءکم الساعه تحدوکم، تخففوا تلحقوا فانما يتنظر باولکم آخرکم...» «رستاخيز در جلو شما است و مرگ همچنان شما را مي‏راند، سبکبار شويد، تا به قافله برسيد و بدانيد شما در انتظار بازماندگان نگهداشته شده‏ايد»- مي‏گويد: اين سخن اگر بعد از کلام خدا و کلام رسول‏الله صلي الله عليه و آله و سلم با هر سخن ديگري سنجيده شود، از آن برتري خواهد داشت و بر آن پيشي خواهد گرفت. [2] .

2- شارح معروف نهج‏البلاغه «ابن ابي‏الحديد معتزلي» در جلد 11 ص 153 مي‏گويد: «من بسيار درشگفتم از مردي که در ميدان جنگ چنان خطبه مي‏خواند که گواهي مي‏دهد طبيعيت همچون شيران دارد، سپس در همان ميدان هنگامي تصميم بر موعظه و پند و اندرز مي‏گيرد چنان سخن مي‏گويد، که گوئي طبيعتي چون راهبان دارد که لباس مخصوص رهباني را بر تن کرده و در ديرها زندگي مي‏کند، نه خون حيواني را مي‏ريزيد و حتي از گوشت هيچ حيواني نمي‏خورد، گاه در چهره «بسطام بن قيس» و «عتيبه بن حارث» و «عامر بن الطفيل» (سه قهرمان معروف ميدان نبرد در زمان جاهليت که به آنها مثل زده مي‏شد)

ظاهر مي‏شود و گاه در چهره‏ي «سقراط حکيم» و «يوحنا» و «مسيح بن مريم»، من سوگند مي‏خورم به همان کسي که تمام امتها به او سوگند ياد مي‏کنند من اين (خطبه‏ي الهاکم التکاثر) [3]  را از پنجاه سال قبل تاکنون بيش از هزار بار خواندم و هر زمان که آن را خوانده‏ام ترس و وحشت و بيداري عميقي تمام وجود مرا در بر گرفت و در قلب من اثر عميقي گذاشت و لرزه بر اندامم انداخت. هر زمان در محتواي آن دقت کردم به ياد مردگان از خانواده و بستگان و دوستانم افتادم و چنان پنداشتم که من همان کسي هستم که امام در لابه‏لاي اين خطبه توصيف مي‏کند.

چقدر واعظان و خطيبان و فصيحان در اين زمينه سخن گفته‏اند و چقدر من در برابر سخنان آنها به طور مکرر قرار گرفته‏ام، اما در هيچ کدام از آنها تاثيري را که اين کلام در دل و حالم مي‏گذارد، نديده‏ام».

و همچنين در ج 16 صفحه‏ي 146 مي‏گويد: «سبحان الله! چه کسي اين همه امتيازات گرانبها و ويژگيهاي شريف و ارزشمند را به اين مرد نمونه (علي عليه‏السلام) بخشيده؟!!! چگونه مي‏شود يکي از فرزندان عرب مکه که تنها در آن محيط زيسته و با هيچ يک از فلاسفه همنشين نبوده، در دقايق علوم الهيه و حکمت متعاليه، از افلاطون و ارسطو آگاهتر باشد. کسي که با بزرگان عرفان و اخلاق هرگز معاشر نبوده در اين باب برتر از سقراط
باشد، کسي که در ميان شجاعان پرورش نيافته (چون اهل مکه صاحبان تجارت بودند نه جنگجو) با اين حال شجاعترين فردي باشد که قدم بر روي زمين نهاده است...». [4] .

============
[1] کنزالعمال، جلد 6، ص 392 و 405.
[2] نهج‏البلاغه، خطبه‏ي 21، ص 42، چاپ دارالثقلين- قم.
[3] نهج‏البلاغه، خطبه‏ي 221، ص 35، چاپ دارالثقلين- قم.
[4] 1- براي اطلاع بيشتر مراجعه شود به:
کتاب «کشکول» تاليف شيخ‏بهائي قدس سره (جلد 3، ص 397).
کتاب «عبقريه الشريف الرضي» تاليف دکتر زکي‏مبارک (جلد 1، ص 396).
کتاب «العبقريات» تاليف عباس محمود العقاد مصري (جلد 2، ص 138 و ص 144 و 145).
کتاب «مصادر نهج‏البلاغه» تاليف محمدامين نواوي (جلد 1، ص 90).
کتاب «اصول کافي» تاليف ثقه الاسلام کليني قدس سره (جلد 1، ص 136).
کتاب «البيان» تاليف سيد ابوالقاسم خوئي قدس سره (صفحه‏ي 90).


 

جاذبه‏ي فوق‏العاده نهج‏البلاغه

پيروان اهل سنت و علماي شيعه و ساير دانشمندان اسلامي و علما و دانشمندان مسحيحي و تمام کساني که با نهج‏البلاغه سر و کار داشته‏اند و آن را با دقت مطالعه نموده‏اند بدون استثناء از جاذبه‏ي نيرومند نهج‏البلاغه سخن گفته‏اند و خود را تحت تاثير و نفوذ آن ديده‏اند. اين کشش و جاذبه‏ي نيرومند که در خطبه‏ها و نامه‏ها و کلمات قصار امام علي عليه‏السلام محسوس است انگيزه‏ي اصلي گروهي از دانشمندان براي شرح نهج‏البلاغه يا نوشتن کتاب و مقاله درباره‏ي شخصيت علي عليه‏السلام بوده است.
و ما ذيلا به مهمترين دلائل روشن اين جاذبه مي‏پردازيم:

1- جذبه‏هاي اخلاقي و عرفاني نهج‏البلاغه به گونه‏ايست که ارواح تشنه را با آب زلال معرفت سيراب مي‏کند. در بسياري از خطبه‏ها از جمله خطبه‏ي اول و خطبه‏ي (91) خطبه‏ي اشباح هنگامي که سخن از شناسائي خدا و جاذبه‏ي صفات جمال و جلال او است گفتارش چنان اوج مي‏گيرد که خواننده احساس مي‏کند بر بال و پر فرشتگان سوار شده است و به دور دست‏ترين نقاطي که انديشه‏ي انساني از آن فراتر نتواند رفت عروج مي‏کند. و چهره‏ي يک فيلسوف بزرگ الهي در نظرش مجسم
مي‏گردد که ساليان دراز همه وقت سخن از توحيد گفته و آن چنان خدا را معرفي مي‏کند که انسان با چشم دل او را همه جا، در آسمانها، در زمين و درون جان خود حاضر مي‏بيند و روحش سرشار از انوار معرفت الهي مي‏گردد.

2- در نهج‏البلاغه همه جا سخن از همدردي با طبقات محروم و ستمديده‏ي انسانها است همه سخن از مبارزه با ظلم و بي‏عدالتي و بيدادگريهاي استثمارگران و طاغوتها است، همه جا سخن از بسط و گسترش عدالت اجتماعي و رفع هر گونه ظلم و تبعيض است، همه جا سخن از قسمت عادلانه و بالسويه بيت‏المال و برتر نبودن خويشاوندان در آن است، تا آنجا که در خطبه‏ي (224) [1]  مي‏خوانيم هنگامي که عقيل (برادر آن حضرت) تقاضاي يک صاع (3 کيلو) از گندم بيت‏المال بيش از حقش را نمود با آهن گداخته شده پاسخ شنيد!!!
اميرالمومنين علي عليه‏السلام هشدار مي‏دهد که هر جا نعمتهاي فراواني روي هم انباشته شده است حقوق از دست رفته‏اي در کنار آن به چشم مي‏خورد «ما رايت نعمه موفوره الا و بجنبها حقا مضيعا». [2] .

3- نهج‏البلاغه همه جا در مسير آزادي انسان از زنجيرهاي اسارت هوا و هوس که او را به ذلت و بدبختي مي‏کشاند و همچنين اسارت
ستمگران خودکامه و طبقات مرفه و پر توقع، گام برمي‏دارد و از هر فرصتي براي اين هدف مقدس استفاده مي‏کند و در خطبه‏ي شقشقيه (خطبه‏ي 3) هشدار مي‏دهد که در بازگرداندن روح آزادي و مساوات و عدالت کمترين انعطافي نبايد نشان داد بلکه براي همين امر مقام والاي حکومت را پذيرفته است.

4- «نهج‏البلاغه» و سخنان علي عليه‏السلام در اعماق جان سالکان راه حق نفوذ مي‏کند و در آن تاثير وصف ناپذيري به وجود مي‏آورد، مانند (همام) آن مرد زاهد و عارفي که از مولاي متقيان تقاضاي بيان اوصاف متقين را نمود- ابتداء حضرت امتناع ورزيد، ولي او اصرار نمود- امام علي عليه‏السلام آن خطبه‏ي عجيب و بي‏نظير و بي‏مانند را بيان فرمود و بيش از يکصد صفت از صفات متقين را براي او برشمرد، او پس از شنيدن آن خطبه صيحه‏اي زد و بر زمين افتاد و از دنيا رفت. [3] .
اينگونه نفوذ سخن چيزي است که در تاريخ سابقه ندارد.

آنگاه امام علي عليه‏السلام فرمود: «اما والله لقد کنت اخافها عليه- ثم قال- اهکذا تصنع المواعظ البالغه باهلها؟» آه به خدا سوگند من از اين حادثه بر او مي‏ترسيدم آيا موعظه‏هاي رسا و نيکو به کساني که اهليت دارند اين چنين تاثير مي‏گذارد؟!!!

سيد رضي قدس سره که خود يکي از ادباي مشهور عرب به شمار مي‏آيد پس از نقل برخي از خطبه‏ها تعبيراتي دارد که نشان مي‏دهد تا چه حد مردم با شنيدن اين خطبه‏ها مفتون و مجذوب مي‏شدند و يا خود او تحت تاثير امواج نيرومند جاذبه‏ي آن قرار گرفته است.

از جمله:

(الف) در ذيل خطبه‏ي 83 (خطبه‏ي غراء) مي‏گويد: «و في الخبر انه لما خطب بهذه الخطبه اقشعرت له الجلود و بکت العيون و رجفت القلوب» در خبر آمده است، هنگامي که علي عليه‏السلام اين خطبه را ايراد فرمود، بدنها به لرزه درآمده، چشمها گريان شدند و دلها به اضطراب و تپش افتادند. [4] .

(ب) در ذيل خطبه‏ي 289 مي‏گويد: «اگر سخني باشد که مردم را به سوي زهد بکشاند و به عمل کردن براي آخرت وادار سازد، همين سخن است که مي‏تواند دلبستگي انسان را از آرزوهاي طولاني قطع کند و جرقه بيداري و آگاهي و نفرت از اعمال زشت را در دل او بيفروزد».
ابن ابي‏الحديد معتزلي در شرح خطبه‏ي (109) مي‏گويد: «تاثير و جاذبه‏ي اين خطبه چنان است که اگر آن را بر انسان بي‏دين و ملحدي که مصمم است رستاخيز و قيامت را با تمام قدرت نفي کند بخوانند
قدرتش درهم مي‏شکند و دلش را در وحشت فرومي‏برد و اراده‏ي منفي او را تضعيف مي‏کند و تزلزل در بنياد اعتقاد او ايجاد مي‏نمايد. پس خداوند بزرگ گوينده‏اش را از اين خدمت به اسلام جزاي خير دهد، بهترين جزايي که به وليي از اوليايش داده است، چه جالب بود ياريش براي اسلام، گاه با دست و شمشير و گاه با زبان و بيان و گاه با قلب فکرش آري او «سيد المجاهدين و ابلغ المواعظين و رئيس الفقهاء و المفسرين و امام اهل العدل و الموحدين» است(آقا و سرور مجاهدان، بهترين واعظان، رئيس فقيهان و مفسران و امام اهل عدل و موحدان مي‏باشد). [5] .

============
[1] نهج‏البلاغه، خطبه‏ي 224، ص 360، چاپ دارالثقلين- قم.
[2] نهج‏البلاغه.
[3] نهج‏البلاغه، خطبه‏ي 193 (خطبه‏ي متقين) ص 317 -313 چاپ درالثقلين- قم.
[4] نهج‏البلاغه، خطبه‏ي 83، ص 111 -99 چاپ دارالثقلين قم.
[5] شرح نهج‏البلاغه ابن ابي‏الحديد، ج 7، صفحه‏ي 202.


 

اسناد نهج‏البلاغه

گرچه سيد رضي رحمه الله تمام «نهج‏البلاغه» (خطبه‏ها، نامه‏ها و کلمات قصار) را جهت اختصار به صورت روايت «مرسل» گردآوري کرده، يعني اسنادي که آنها را به طور متصل به اميرالمومنين علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام برساند ذکر نکرده است و همين ارسال و حذف اسناد خطبه‏ها سبب شده که برخي در آن تشکيک کنند مخصوصا آنها که تصور مي‏کردند وجود «نهج‏البلاغه» به خاطر محتواي مستدل و بسيار عالي آن ممکن است سندي بر حقانيت مذهب شيعه و دليلي بر فضيلت و برتري امام علي عليه‏السلام بر تمام صحابه گردد. و اين را بهانه و دستاويزي براي منزوي ساختن اين کتاب ارزشمند در افکار عمومي مسلمانان قرار دادند.

ولي از آنجا که «نهج‏البلاغه» داراي متني قوي و محتوائي عالي است خوشبختانه اين وسوسه‏ها تاثيري در افکار انديشمندان اسلامي نگذاشته و علماي اسلام (اعم از شيعه و سني) زبان به توصيف و ستايش آن گشوده و اسرار و دقائق آن را تبيين کرده‏اند و همچنانکه قرآن کريم را مفسران زيادي تفسير کرده و مترجمان بسياري آن را به
زبانهاي گوناگون ترجمه نموده‏اند، «نهج‏البلاغه» را نيز بسياري از علماي شيعه و اهل سنت شرح داده‏اند و به زبانهاي متعددي ترجمه شده است.

هر کس در خطبه‏ها، نامه‏ها و کلمات قصار نهج‏البلاغه دقت کند و در مضامين آن بينديشد و به گوشه‏اي از اسرار آن آگاه شود، اعتراف خواهد نمود که اينها سخن يک انسان معمولي نيستند، اينها سخناني است شبيه سخنان پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم و يا شخصيتي همانند او. و به همين جهت درباره‏ي آن گفته شده «برتر از کلام مخلوق و پائين‏تر از کلام خالق است». از آنچه گذشت به اين نتيجه مي‏رسيم که:
محتواي عالي و قوت مضامين نهج‏البلاغه دليل روشن بر صدور آن از اميرالمومنين علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام است و به مقتضاي «آفتاب آمد دليل آفتاب» در صحت انتساب آن به آن حضرت هيچگونه شک و ترديد نخواهيم کرد.

چه کسي احتمال مي‏دهد که يک فرد عادي يا دانشمندي توانا آنها را جعل کرده و به آن حضرت نسبت داده باشد؟! زيرا اگر آن شخص اهل تقوي باشد اين کار حرام و خلاف شرع را هرگز مرتکب نخواهد شد و اگر اهل تقوي نباشد، در اين کار چه سودي عائد او مي‏گردد؟!! بلکه اگر کسي توانائي انجام جنين کار مهمي را داشته باشد قطعا آن را به خودش نسبت مي‏دهد که افتخاري بس بزرگ براي خود و فرزندانش
خواهد بود!! و بدين وسيله بر تمام خطبا و فصحاي عالم برتري خواهد جست.

از آن گذشته با شناختي که از شخصيت و وثاقت و تقوا و بزرگي مقام سيد رضي رحمه الله داريم مي‏دانيم تا او «خطبه‏ها، نامه‏ها و کلمات قصار» را در منابع معتبر نديده و يا از اشخاص موثق و مورد اعتماد نشنيده باشد محال است اينگونه قاطعانه آنها را به اميرالمومنين علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام نسبت دهد!!! او در سر تا سر نهج‏البلاغه به طور قطع و يقين مي‏گويد: «و من خطبه له عليه‏السلام» از خطبه‏هاي آن حضرت است «و من کتاب له عليه‏السلام» از نامه‏هاي آن حضرت است «و من کلام له عليه‏السلام» از سخنان آن حضرت است.

چگونه ممکن است دانشمندي پارسا و متقي و عالمي بزرگوار همچون سيد رضي رحمه الله سخناني را به جد بزرگوارش و امام معصومش نسبت دهد بدون اينکه اسناد معتبر و موثقي براي آن پيدا کرده باشد؟!!!

>اسناد نهج‏البلاغه از ديدگاه ابن ابي‏الحديد معتزلي
>اسناد نهج‏البلاغه از ديدگاه شيخ محمد عبده مفتي مصر
>اسناد نهج‏البلاغه از ديدگاه ابن‏خلکان
>اسناد نهج‏البلاغه از ديدگاه ذهبي




اسناد نهج‏البلاغه از ديدگاه ابن ابي‏الحديد معتزلي

ابن ابي‏الحديد معتزلي يکي از علماي بزرگ اهل سنت در کتاب شرح نهج‏البلاغه (جلد 10 صفحه‏ي 127) مي‏گويد: بسياري از سران اهل هوا و هوس ادعا مي‏کنند که قسمت اعظم خطبه‏هاي نهج‏البلاغه سخناني است که توسط برخي از فصيحان شيعه از جمله سيد رضي رحمه الله انشا گرديده و به امام علي عليه‏السلام نسبت داده شده و در حقيقت سخن او نمي‏باشد.!!!

اينگونه افراد کساني هستند که چشمانشان در اثر عصبيت و عناد کور گشته و از صراط مستقيم منحرف شده‏اند و هيچگونه اطلاع و آشنائي با شيوه‏هاي سخن گفتن ندارند و من با مختصر سخني اشتباه آنان را روشن مي‏نمايم و مي‏گويم:
شما که در نهج‏البلاغه تشکيک مي‏کنيد، از دو حال خارج نيست يا اينکه مي‏گوئيد تمام نهج‏البلاغه ساخته‏ي ديگران است، يا برخي از آن:
(صورت اول) قطعا باطل است چونکه صحت اسناد بعضي از آن به اميرالمومنين عليه‏السلام به تواتر ثابت شده است و ما به آن يقين داريم. و تمام يا اکثر محدثان و تاريخ نويسان غير شيعه بسياري از خطبه‏هاي نهج‏البلاغه را نقل کرده‏اند و چونکه شيعه نيستند نمي‏توان به آنها غرض ورزي خاصي را نسبت دهيم. (و اما صورت دوم) و ادعاي اينکه بخشي از نهج‏البلاغه گفته‏هاي امام علي عليه‏السلام نيست، اين احتمال نيز نادرست است زيرا کسي که با سخنراني و خطابه مانوس باشد و ذوق ادبيات عربي داشته و از علم بيان چيزي بداند حتما ميان کلام فصيح و غير آن و همچنين ميان کلام فصيح و فصيح‏تر فرق مي‏گذارد و اگر کتابي به دستش رسد که در آن سخنان جمعي از گويندگان مشهور يا سخنان فقط دو نفر از آنان نوشته
شده باشد حتما ميان آن دو سخن فرق مي‏گذارد و شيوه‏ي سخن گفتن هر کدام را مي‏شناسد، مثلا اگر در لابه‏لاي ديوان شعر ابي تمام کسي ابياتي را از پيش خود اضافه کند، افراد با ذوق و شعر شناس به راحتي آن اشعار دخيل را تشخيص مي‏دهند. و اگر شما در نهج‏البلاغه دقت کنيد خواهيد ديد تمام آن همچون آب زلال واحد و با يک شيوه و يک نفس گفته شده و همانند جسم بسيطي است که ماهيت تمام اجزاء آن يکسان است.

نهج‏البلاغه نظير قرآن عزير اول آن همانند وسطش و وسط آن همچون آخرش و هر آيه‏اي از آن در فن فصاحت و راه و روش و نظم سخنراني همچون ديگر آيات و سوره‏ها است و اگر برخي از خطبه‏هاي نهج‏البلاغه ساختگي و فقط قسمتي از آن، سخنان علي عليه‏السلام بود هرگز اينگونه يکنواخت نبود.

بنابراين با اين دليل واضح و روشن ثابت شد کساني که گمان مي‏کنند تمام نهج‏البلاغه يا بخشي از آن ساختگي است، در گمراهي به سر مي‏برند.

از آن گذشته اگر ما اين معني را بپذيريم و در نهج‏البلاغه تشکيک کنيم ديگر هيچ اطميناني به هيچ حديثي پيدا نخواهيم کرد و در همه چيز و هر نقلي اين احتمال خواهد آمد که نادرست باشد و ساخته‏ي شخصي يا اشخاص ديگري بوده و به پيامبر يا يکي از خلفا به دروغ نسبت داده
شده است و هر پاسخي را که اين گوينده نسبت به احاديث پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و يا يکي از اصحاب مي‏دهد، ياوران علي عليه‏السلام مي‏توانند به همان دليل استدلال کنند در نسبت دادن نهج‏البلاغه و غير آن به اميرالمومنين عليه‏السلام اين مطلب بسيار واضح و آشکار است».


 

اسناد نهج‏البلاغه از ديدگاه شيخ محمد عبده مفتي مصر

شيخ محمد عبده يکي ديگر از علماي بزرگ اهل سنت و مفتي مصر در مقدمه شرحش بر «نهج‏البلاغه» به طور قطع تمام آن را از سخنان اميرالمومنين عليه‏السلام مي‏شمارد و مي‏گويد: «... ذلک الکتاب الجليل، هو جمله ما اختاره السيد الشريف الرضي رحمه الله من کلام سيدنا و مولانا اميرالمومنين علي بن ابي‏طالب (کرم الله وجهه) جمع متفرقه و سماه هذا الاسم «نهج‏البلاغه» و لا اعلم اسما اليق بالدلاله علي معناه منه و ليس في وسعي ان اصف هذا الکتاب بازيد مما دل عليه اسمه و لا ان آتي بشي‏ء في بيان مزبته فوق ما اتي به صاحب الاختيار»:
«... آن کتاب ارزشمند برگزيده‏ايست که آن را سيد شريف رحمه الله از سخنان آقا و مولايمان اميرالمومنين علي بن ابي‏طالب- کرم الله وجهه- گزينش و انتخاب نموده و در يکجا جمع کرده و پراکندگي آنها را بر طرف ساخته و آن را « نهج‏البلاغه» ناميده است و هيچ نامي را سزاواتر از آن سراغ ندارم که دلالت بر معاني و محتواي آن کند. و من از توصيف
اين کتاب و بيان ويژگيهاي آن- بيش از آنچه نامش بر آن دلالت دارد و جز آنچه را که گرد آورنده‏ي آن گفته است- عاجز و ناتوانم!!».




اسناد نهج‏البلاغه از ديدگاه ابن‏خلکان

ابن‏خلکان در کتاب «و فيات الاعيان» جلد 3، صفحه‏ي 313، در بيان حالات سيد مرتضي رحمه الله (برادر سيد رضي رحمه الله) مي‏گويد: «... مردم در اينکه چه کسي مجموعه‏ي (خطبه‏ها، نامه‏ها و کلمات قصار) نهج‏البلاغه را گردآوري کرده اختلاف کرده‏اند آيا سيد مرتضي اين کار را کرده و يا برادرش سيد رضي؟ و گفته شده «نهج‏البلاغه» سخنان علي عليه‏السلام نيست بلکه ساخته و پرداخته‏ي همان کسي است که آن را جمع‏آوري کرده و به علي نسبت داده است و خدا به حقيقت امر داناتر است (و الله اعلم).
و ظاهرا ابن‏خلکان اولين کسي است که در اعتراض بر نهج‏البلاغه را گشوده و بذر تشکيک در انتساب آن به اميرالمومنين عليه‏السلام را افشانده است. و پس از او صفدي در «الوافي بالوفيات» و يافعي در «مرآه الجنان» جلد 3، صفحه‏ي 55 و ذهبي در «ميزان الاعتدال» جلد 1، صفحه‏ي 101 و ابن‏حجر در «لسان الميزان» جلد 4، صفحه‏ي 223 و برخي ديگر از او پيروي کرده‏اند و شبهاتي بسيار ضعيف و نادرست مطرح کرده‏اند و علماي شيعه و اهل سنت در گذشته و حال با ادله علمي و براهين منطقي پاسخ آنها را داده‏اند.


و در پاسخ به ابن خلکان مي‏گوئيم: او در حقيقت نسبت به نهج‏البلاغه دو شبهه را مطرح ساخته است:

(الف) اينکه مردم اختلاف کرده‏اند که آيا سيد مرتضي نهج‏البلاغه را جمع‏آوري کرده يا سيد رضي؟!!!

(ب) آيا اين مجموعه سخنان اميرالمومنين علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام مي‏باشد يا سخنان کسي است که آنها را جمع‏آوري کرده؟ خواه سيد مرتضي باشد يا سيد رضي.!!!

و هر دو اشکال او نادرست است، زيرا:
اولا: هيچ‏کس نهج‏البلاغه را به سيد مرتضي نسبت نداده و اي کاش ابن خلکان يک نفر از آن کساني را که چنين اختلافي کرده‏اند نام مي‏برد!!و با اينکه کتابهاي زيادي قبل از «وفيات الاعيان» نوشته شده احدي از اين اختلاف نام نبرده است.

و ثانيا: مسلما کتابهاي «المجازات النبويه» و «حقائق التاويل» و «خصائص الائمه» از تاليفات سيد رضي است و او در اين کتابها مکرر يادآور شده است که خودش «نهج‏البلاغه» را جمع‏آوري کرده است. [1] .

و همچنين سيد شريف رضي رحمه‏الله بد از بسياري از خطبه‏هاي «نهج‏البلاغه» مطالبي را با جمله‏ي «قال الرضي...» بيان کرده و اگر ابن خلکان حتي يک مرتبه اين کتاب شريف را مطالعه کرده بود ديگر اين شبهه را مطرح نمي‏نمود، بلکه کسي که کتابي را اصلا نديده و از اهل اطلاع درباره‏ي آن چيزي نپرسيده چگونه مي‏تواند در آن تشکيک کند؟!!!

و ثالثا: کتابهاي بسياري قبل از سيد رضي رحمه‏الله تاليف شده که به طور پراکنده بخشي از خطبه‏ها و نامه‏ها و کلمات قصار «نهج‏البلاغه» يا غالب آنها در آن کتابها موجود است و کلا از اميرالمومنين عليه‏السلام روايت شده و اين به خوبي نشان مي‏دهد که اين کلمات قبل از سيد رضي رحمه‏الله نير در ميان مردم بويژه دانشمندان و راويان حديث، مشهور و معروف بوده و به عنوان سخنان آن حضرت نقل مي‏شده. [2]  و شايد به همين
جهت سيد رضي رحمه‏الله اسناد آن را حذف کرده است و حتي به نظر برخي از مورخان آنچه از سخنان اميرالمومنين عليه‏السلام در ميان مردم شهرت داشته خيلي بيش از آن مقداري است که سيد رضي رحمه‏الله آنها را گلچين و انتخاب نموده و در کتاب نهج‏البلاغه گردآوري کرده است. و لذا در ابتداي کتاب گفته است «المختار من خطب اميرالمومنين عليه‏السلام» گزيده‏اي از خطبه‏هاي اميرالمومنين عليه‏السلام.

«جاحظ» دانشمند معروف اهل‏سنت در کتاب «البيان و التبيين» جلد 1، صفحه‏ي 83 مي‏گويد: خطبه‏هاي علي- کرم الله وجهه- مدون و محفوظ و مشهور بوده است.

«مسعودي» که يکي از مورخين معروف است و حدود يک قرن قبل از سيد رضي مي‏زيسته در «مروج الذهب» جلد 2، صفحه‏ي 419 درباره‏ي خطبه‏هاي اميرالمومنين عليه‏السلام : «... و الذي حفظ الناس عنه من
خطبه في سائر مقاماته اربع ماه و نيف و ثمانون خطبه...» «آنچه مردم از خطبه‏هاي آن حضرت در موارد مختلف حفظ کرده‏اند چهارصد و هشتاد و اندي خطبه است».

«سبط ابن جوزي» که يکي از علماي معروف اهل‏سنت است در «تذکره الخواص» صفحه‏ي 128، از سيد مرتضي رحمه‏الله نقل مي‏کند که فرموده است: «چهارصد خطبه از خطبه‏هاي اميرالمومنين عليه‏السلام به دست من رسيده است...».

سيد عبدالزهراء الحسيني الخطيب قدس سره يکي از علما و محققان نجف اشرف در کتاب ارزشمند خود «مصادر نهج‏البلاغه و اسانيده» با بررسي دقيق در اين کتاب آنچه در نهج‏البلاغه آمده است از (114) کتاب ديگر گردآوري کرده که بيش از بيست کتاب از آنها مربوط به دانشمندان است که قبل از سيد رضي مي‏زيستند و حتي برخي از آنان قبل از آن که سيد رضي به دينا آمده باشد آن کتابها را نگاشته‏اند.

ناگفته نماند خود سيد رضي نيز در نهج‏البلاغه در برخي از موارد مستند خود را ذکر مي‏کند و جمعا از (15) ماخذ نام مي‏برد. [3]  بنابر
اين هر دو اشکال ابن خلکان نادرست و بي‏ارزش است.

============
[1] از جمله در «المجازات النبويه» ص 40 ذيل حديث «اغبط الناس عندي مومن خفيف الحاذ... ذو حظ من صلاه» و صفحات 60 و 152 و 188 و 284 و همچنين در «حقائق التاويل» صفحه‏ي 167 و... گفته که خودش «نهج‏البلاغه را جمع‏آوري کرده است.
[2] برخي از محدثين قبل از سيد رضي قدس سره خطبه‏هاي اميرالمومنين عليه‏السلام را گردآوري کرده‏اند از جمله:
(1) ابراهيم بن حکم فزاري «فهرست طوسي، ص 4)» (2) اسماعيل بن مهران «الفهرست نجاشي، ص 19 و فهرست طوسي، ص11» (3) زيد بن وهب «فهرست طوسي، ص 72 و المعالم تاليف ابن شهرآشوب، ص 51 و جامع الرواه، ج 1، ص 4344». (4) عبدالعظيم حسني «الفهرست نجاشي، ص 173» (5) مسعده بن صدقه «الفهرست نجاشي، ص259» (6) مدائني «فهرست ابن النديم،ص114» (7) عبدالعزيز جلودي «الفهرست نجاشي، ص 167» ولي متاسفانه اين کتابها به دست ما نرسيده است. و ظاهرا حارث اعور همداني- يکي از ياران خاص اميرالمومنين عليه‏السلام- اولين کسي بوده که خطبه‏هاي آن حضرت را به رشته تحرير درآورده، مرحوم کليني در (اصول کافي، ج 1، ص 141) و مرحوم صدوق در (التوحيد، ص 31) به اسناد خود از ابواسحاق سبيعي و او از حارث اعور روايت کرده که گفت: اميرالمومنين عليه‏السلام روزي بعد از نماز عصر خطبه‏ي فصيح و بليغي را ايراد فرمود مردم از آن خطبه تعجب کردند، (ابواسحاق) گويد به حارث گفتم آيا اين خطبه را حفظ کردي؟ پاسخ داد، آن را نوشتم (ابواسحاق) گويد: سپس آن خطبه را از کتابش بر ما املا نمود.
[3] (1) التاريخ، تاليف «طبري» (2) البيان و التبيين، تاليف «جاحظ» (3) الجمل، تاليف «واقدي» (4) حکايه ابي‏جعفر محمد بن علي الباقر عليه‏السلام (5) حکايه ثعلب از ابن الاعرابي (6) خبر ضرار ضبابي (7) روايت ابي‏جحيفه (8) روايت کميل بن زياد نخعي (9) روايت مسعده بن صدقه «خطبه اشباح» از امام صادق جعفر بن محمد عليه‏السلام (10) روايت نوف بکالي (11) روايت ابوعبيد قاسم بن سلام «درباره‏ي غريب الحديث» (12) از خط هشام بن کلبي (13) المغازي، تاليف «سعد بن يحيي اموي» (14) المقامات، تاليف «ابوجعفر اسکافي» (15) المقتضب، تاليف «مبرد».


 

اسناد نهج‏البلاغه از ديدگاه ذهبي

چنانکه گفتيم بذر تشکيکي را که ابن خلکان افشاند پس از سالها ثمره‏اش نمايان گشت و برخي از دانشمندان متعصب از اهل‏سنت تحقيق نکرده همان اشتباه را مرتکب شدند. از آن جمله ذهبي در «ميزان الاعتدال» (جلد 1، ص 102 -101) در شرح حال سيد مرتضي مي‏گويد: «علي بن الحسين موسوي (الشريف المرتضي المعتزلي) صاحب تصانيف بسيار در سال (430 ه.) در سن 80 سالگي فوت کرد، و او متهم است که کتاب «نهج‏البلاغه» را وضع کرده و در بسياري از علوم به طور جدي شرکت داشته و کسي که کتاب او «نهج‏البلاغه» را مطالعه کند يقين پيدا خواهد کرد که آن به دروغ به اميرالمومنين عليه‏السلام نسبت داده شده است».

پاسخ
تمام اشکالهايي را که در پاسخ به ابن خلکان گفتيم، بر ذهبي نيز وارد
است و از گفته‏ي او نيز معلوم مي‏شود که کتاب «نهج‏البلاغه» را نديده و مطالعه نکرده و ندانسته آن را به سيد مرتضي نسبت داده است و با بي‏شرمي و وقاحت سيد شريف مرتضي را متهم به دروغ و جعل و تزوير ساخته و عجولانه دو قضاوت نادرست را انجام داده است:

1- آنجا که گفته: «او (سيد مرتضي) متهم است که کتاب «نهج‏البلاغه» را وضع کرده».
و حال آنکه اين کتاب هيچ ارتباطي به سيد مرتضي ندارد و کسي که آن را جمع‏آوري کرده است سيد رضي است!!!

2- آنجا که گفته: «کسي که کتاب او «نهج‏البلاغه» را مطالعه کند يقين پيدا خواهد کرد که آن به دروغ اميرالمومنين عليه‏السلام نسبت داده شده است».

اين قضاوت نيز نادرست است زيرا هزاران نفر از انديشمندان و بزرگان شيعه و اهل‏سنت «نهج‏البلاغه» را خوانده‏اند و حتي يک نفر از آنها ادعا نکرده که چنين يقيني برايش حاصل شده باشد.

بلکه چنانکه گذشت ابن ابي‏الحديد آن دانشمند بزرگ اهل‏سنت در شرح خطبه‏ي (الهاکم التکاثر- 221) مي‏گويد: «من سوگند مي‏خورم به همان کسي که تمام امتها به او سوگند ياد مي‏کنند، من اين خطبه را از پنجاه سال قبل تاکنون بيش از هزار بار خوانده‏ام و هر زمان آن را خوانده‏ام، ترس و وحشت و بيدراي عميقي تمام وجود مرا در بر
گرفت و در قلب من اثر عميقي گذاشت و در اعضاي پيکرم لرزش انداخت...». [1] .

از ذهبي متعصب بايد سوال شود چگونه ابن ابي‏الحديد با خواندن نهج‏البلاغه يقين نکرده که آن خطبه‏ها به دروغ به اميرالمومنين عليه‏السلام نسبت داده شده است، بلکه آيا اينگونه تاثير معنوي عميق جز از سخنان شخصيتي همچون علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام امکان پذير است؟!!!

============

[1] شرح نهج‏البلاغه ابن ابي‏الحديد معتزلي، ج 11، صفحه‏ي 153.





شبهاتي پيرامون نهج‏البلاغه و پاسخ آن


 

شبهه‏ي 001 شبهه‏ي 002 شبهه‏ي 003 شبهه‏ي 004
شبهه‏ي 005 شبهه‏ي 006 شبهه‏ي 007 شبهه‏ي 008
شبهه‏ي 009 شبهه‏ي 010    




شبهه‏ي 001

در نهج‏البلاغه برخي از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مورد اعتراض واقع شده‏اند و به آنان توهين و نسبت غصب خلافت داده شده است و از آنجا که تمام صحابه‏ي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم عادل مي‏باشند لذا به نظر نمي‏رسد که اينگونه خطبه‏ها از سخنان اميرالمومنين علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام بوده باشد. [1] .

پاسخ: چنانچه با دليل و برهان قطعي فاسق بودن و حتي منافق بودن برخي از صحابه ثابت شود، اين شبهه ساقط خواهد شد

پس مي‏گوئيم:
«صحبه» در لغت به معناي معاشرت است خواه کوتاه مدت باشد يا دراز مدت، خواه ميان دو نفر مسلمان باشد يا ميان کافر و مسلمان. (اسدالغابه تاليف ابن اثير، ج 1 ص 3).

و تمام فرق اسلامي بر اين نکته اتفاق نظر دارند که لفظ «صحابه»
برحسب اصطلاح تمام کساني را که اسلام آورده‏اند يا تظاهر به اسلام کرده‏اند، شامل مي‏گردد.

بسياري از اهل‏سنت تمام صحابه را با همين معناي وسيع عادل مي‏دانند ولي ديگر فرق اسلامي اين نظريه را قبول ندارند زيرا هيچ دليلي بر عدالت تمام صحابه وجود ندارد بلکه در ميان صحابه‏ي پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم همچون ياران تمام پيامبران و ديگر ملل و اقوام، افرادي صالح و شايسته و افرادي فاسق و تبهکار و حتي منافق وجود داشته است و در قرآن کريم به هر سه گروه اشاره شده است و حتي يکي از سوره‏هاي قرآن به نام «منافقين» نام‏گذاري شده است.

بنابراين اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به سه گروه (عادل، فاسق و منافق) تقسيم مي‏شوند.

و نظريه عدالت تمام صحابه صحت ندارد زيرا:

اولا: اين نظريه برخلاف قرآن کريم است و با برخي از آيات قرآن در تعارض است و از باب نمونه و مثال سه مورد از آن را يادآوري مي‏کنيم:
(مثال اول) خداوند متعال در (سوره‏ي صف آيه‏ي 7) مي‏فرمايد: (و من اظلم ممن افتري علي الله الکذب و هو يدعي الي الاسلام و الله لا يهدي القوم الظالمين) «و چه کسي در جهان ستمگرتر از آن کس است که با وجود آنکه به سوي اسلام فراخوانده مي‏شود او بر خدا افترا و دروغ مي‏بندد؟ و خدا هيچ قوم ستمگري را هدايت نخواهد کرد»

اين آيه درباره‏ي عبدالله بن ابي‏سرح نازل شده (که بعدها از طرف عثمان والي مصر گرديد) او همان کسي است که بر خدا افترا بست و پيامبر خونش را هدر ساخت و فرمود: کشتن او مباح است حتي اگر به پرده‏هاي کعبه چسبيده باشد.
مولف سيره‏ي حلبيه (در باب فتح مکه) مي‏نويسد: عثمان او را در روز فتح مکه نزد رسول‏خدا آورد و برايش طلب امان کرد رسول‏خدا مدتي سکوت کرد تا شايد در اين فاصله کسي او را بکشد- چنانکه خود آن حضرت بعدا بيان فرمود- ولي کسي به اين کار اقدام نکرد و پيامبر مصلحت دانست که به او امان دهد».

(مثال دوم) خداوند متعال در سوره‏ي توبه (آيه‏هاي 77 -57) مي‏فرمايد (و منهم من عاهد الله لئن آتانا من فضله لنصدقن و لنکونن الصالحين- فلما آتاهم من فضله بخلوا به و تولوا و هم معرضون- فاعقبهم نفاقا في قلوبهم الي يوم يلقونه بما اختلفوا الله ما وعدوده و بما کانوا يکذبون):
«و از آنان کساني هستند که با خدا عهد کرده‏اند که اگر از کرم خويش به ما عطا کند، قطعا صدقه خواهيم داد و از شايستگان خواهيم شد- پس چون از فضل خويش به آنان بخشيد بدان بخل ورزيدند و به حال اعراض رو برتافتند- در نتيجه به سزاي آنکه با خدا خلف وعده کردند و از آن روي که دروغ مي‏گفتند در دلهايشان تا روزي که او را ديدار
مي‏کنند- پيامدهاي نفاق را باقي گذارد».

اين آيات اشاره به داستان ثعلبه است و از رسول‏خدا خواست تا از خداوند متعال بخواهد به او مالي عطا کند.

پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم به او فرمود: واي بر تو اي ثعلبه مال اندکي که شکرش را به جاي آوري، بهتر است از مال زيادي که طاقت شکرش را نداشته باشي.

ثعلبه گفت: به خدائي که تو را مبعوث فرموده سوگند اگر خدا به من مال و ثروتي عطا کند، حتما حق هر صاحب حقي را به او خواهم پرداخت.

آنگاه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم دعا کرد و خداوند به وي ثروت زيادي روزي فرمود و رفته رفته ثروتش بسيار زياد شد و چون رسول‏خدا صلي الله عليه و آله و سلم زکات اموالش را طلب کرد ثعلبه بخل ورزيد. و گفت زکات نوعي جزيه است و من مسلمانم و نبايد جزيه بدهم و زکات مالش را نپرداخت.

پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ثعلبه زکات مالش را نزد ابوبکر فرستاد، لکن ابوبکر آن را نپذيرفت و در زمان عمر براي او فرستاد عمر نيز آن را نپذيرفت تا آن که ثعلبه در زمان عثمان به هلاکت رسيد. [2].

(مثال سوم) خداوند متعال در سوره‏ي سجده آيه‏ي 18 مي‏فرمايد:

(افمن کان مومنا کمن فاسقا لا يستوون) آيا کسي که مومن است همچون کسي است که نافرمان است؟ يکسان نيستند.
به اجماع مفسران و محدثان شيعه و اهل‏سنت مقصود از مومن در اين آيه علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام است و مراد از فاسق، وليد بن عقبه است (البته همين وليد فاسق از طرف عثمان والي کوفه شد و سپس از طرف معاويه و يزيد والي مدينه گرديد) [3] .

آيا مي‏شود عدالت تمام صحابه را پذيرا شويم و حال آنکه:
در مثال اول بيان شده که عبدالله بن ابي‏سرح بر خدا افترا زده و قصد تحريف کتاب خدا را داشته و او از تمام خلق ستمکارتر است و محال است که هدايت شود زيرا که خداوند گروه ستمکاران را هدايت نخواهد کرد؟

و در مثال دوم خداوند بر نفاق دروني ثعلبه حکم کرده و فرموده که او از دروغگويان است.

و در مثال سوم بيان فرموده که وليد بن عقبه فاسق و اهل آتش است و براي او نجاتي از آتش جهنم نيست. «او کسي است که در زمان استانداريش در کوفه نماز صبح را (در اثر مستي) چهار رکعت خواند و گفت اگر بخواهيد بيشتر مي‏خوانم» ولي در عين حال برخي از
اهل‏سنت معتقدند که اين هر سه نفر (عبدالله بن ابي‏سرح، ثعلبه و وليد بن عقبه) چونکه از صحابه مي‏باشند پس عادلند و تکذيب آنان جايز نيست، بلکه محکوم به پاکي و نزاهت بوده و اهل بهشتند و هيچ کدام داخل جهنم نخواهند رفت ،

آيا پذيرفتن حکم خدا سزاوارتر است يا تقليد کورکوانه و قول بدون در تعارض است از جمله:
1-( «ذوالثديه» که از صحابه‏ي ظاهر زاهد و عابد بود و مردم از کثرت عبادت او در شگفت بودند نمونه‏ي جالبي براي تعارض نظريه‏ي عدالت تمام صحابه با سنت نبوي است زيرا رسول‏خدا صلي الله عليه و آله و سلم همواره مي‏فرمود: او مردي است که در چهره‏اش اثري از شيطان است.
ابن حجر عسقلاني در «الاصابه في تمييز الصحابه» ج 1 ص 439. نقل مي‏کند که روزي رسول‏خدا صلي الله عليه و آله و سلم ابوبکر را فرستاد تا او را بکشد، ولي ابوبکر او را در حال نماز ديد و او را نکشت و برگشت. سپس آن حضرت عمر را فرستاد تا او را بکشد و او هم نافرماني کرد و او را نکشت، سپس علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام را فرستاد، لکن علي عليه‏السلام او را نيافت چون از مسجد بيرون رفته بود. آيا مگر مي‏شود رسول‏خدا صلي الله عليه و آله و سلم بفرمايد در چهره يک (صحابي عادل) اثري از شيطان است و دستور
دهد که او را به قتل رسانند؟

البته همين «ذوالثديه» از دشمنان سرسخت علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام بود و رهبر خوارج گشت و در جنگ نهروان کشته شد (به همان گونه‏اي که قبلا رسول‏خدا صلي الله عليه و آله و سلم به علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام خبر داده بود).

2-( احمد بن شعيب نسائي در خصائص اميرالمومنين علي بن ابي‏طالب- کرم الله وجهه- ص 238 (باب 59 حديث 179) از ابوسعيد روايت کرده که گفت ما نزد پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم بوديم و آن حضرت غنائمي را تقسيم مي‏کرد، در اين حال ذوالخويصره که مردي از بني‏تميم بود وارد شد و گفت: يا رسول‏الله به عدالت رفتار کن!! آن حضرت فرمود: اگر من به عدالت رفتار نکنم پس چه کسي به عدالت رفتار مي‏کند؟ اگر من عدالت نکنم بد عمل کرده‏ام و زيانکار خواهم بود عمر اجازه خواست او را بکشد، پيامبر اجازه نداد و فرمود: او ياراني دارد که نماز و روزه‏ي آنان بگونه‏ايست که شما نماز و روزه خود را در مقابل آنان ناچيز مي‏دانيد، اينان قرآن مي‏خوانند ولي از حنجره و گلويشان تجاوز نمي‏کند. از اسلام خارج مي‏شوند همان طوري که تير از بدن شکار خارج شود و هيچگونه آلايش پيدا نکند و اگر تيرانداز به نوک و سر تاسر تير خود نگاه کند چيزي بر آن نبيند. نشانه آنان مرد سياه چهره‏اي است که يکي از بازوانش همانند پستان زنان و يا قطعه گوشتي در حرکت است (همان ذوالثديه) اينان بر بهترين مردم خروج مي‏کنند.

ابوسعيد گويد: شهادت مي‏دهم که اين حديث را از رسول‏خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم و همچنين شهادت مي‏دهم که علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام با آنان جنگ نمود و من همراه او بودم (بعد از پايان جنگ) آن حضرت دستور داد در جمع کشته شدگان آن مرد را پيدا کنند، او را پيدا کردند و آوردند من نگاه کردم او را به همان گونه‏اي که رسول‏خدا صلي الله عليه و آله و سلم توصيف کرده بود يافتم.
(مثال سوم) در سيره‏ي ابن هشام (ج 3 ص 235) آمده است که گروهي از صحابه در خانه‏اي گرد آمده بودند و مردم را از رسول‏خدا صلي الله عليه و آله و سلم باز مي‏داشتند، پس رسول‏خدا صلي الله عليه و آله و سلم دستور دادند که آن خانه را به آتش کشيدند.

(مثال چهارم) «متقي هندي» در «کنرالعمال» گويد: «حکم بن عاص بن اميه عموي عثمان بن عفان و پدر مروان بن الحکم کسي است که رسول‏خدا صلي الله عليه و آله و سلم او را و آنکه در صلب او بود لعن کرد» و فرمود:
واي بر امت من از کساني که در صلب حکم بن عاص مي‏باشند.

و در حديث ام‏المومنين «عائشه» آمده است که به مروان گفت: گواهي مي‏دهم که رسول‏خدا پدرت و تو را که در صلب او بودي لعنت کرد.
حکم بن عاص را رسول‏خدا از مدينه منوره به «مرج» در نزديکي طايف تبعيد کرد و ورود او را به مدينه تحريم فرمود.

عثمان بن عفان بعد از رحلت رسول‏خدا نزد ابوبکر براي عمويش «حکم بن عاص» شفاعت کرد تا اجازه دهد به مدينه برگردد، لکن او نپذيرفت، پس از او نزد عمر شفاعت کرد، او نيز نپذيرفت ولي چون عثمان خودش بر اريکه‏ي قدرت نشست و به خلافت رسيد، عمويش حکم بن عاص را با عزت و احترام- برخلاف فرمان پيامبر و سيره‏ي شيخين- به مدينه آورد، يکصد هزار درهم نيز به او بخشيد و فرزندش مروان را مشاور خود قرار داد سرانجام همين مروان با عملکرد خود اسباب کشته شدن خليفه را فراهم ساخت، مردم به مروان لقب «خيط باطل» يعني نخ باطل داده بودند و همين مروان بعدها به عنوان خليفه‏ي مسلمين در شام قدرت را در دست گرفت.

(مثال پنجم) در سيره‏ي ابن هشام آمده است «دوزاده نفر از صحابه که منافق بودند براي تفرقه در ميان مسلمانان مسجد ضرار را ساختند و گفتند که اين مسجد را براي رضا و خشنودي خدا ساخته‏ايم و به دستور پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم آن مرکز توطئه عليه اسلام و مسلمين تخريب شد.

موارد گذشته که از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم نقل کرديم و دهها مثال ديگر به خوبي بر (نظريه‏ي عدالت تمام صحابه) خط بطلان مي‏کشد زيرا قطعا کساني که رسول‏خدا صلي الله عليه و آله و سلم دستور قتل آنان را صادر مي‏فرمايد و يا خانه‏ي آنها را بر سرشان تخريب و آتش مي‏زند عادل نيستند. و همچنين کساني
که به گواهي قرآن کريم مسجد ضرار رامسازند و قصد ايجاد تفرقه ميان مسلمانان را دارند با اينکه منافق مي‏باشند چگونه مي‏توان گفت عادلند عدالت آنان با سنت نبوي مخالف است.

حال کدام يک را بايد پذيرفت سنت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم يا تقليد کورکورانه‏ي مقلدين.

خلاصه: با توجه به آنچه گذشت و ثبوت بطلان نظريه‏ي عدالت تمام صحابه شهبه‏ي گذشته بر نهج‏البلاغه نيز ساقط مي‏شود زيرا چه مانعي دارد که اميرالمومنين عليه‏السلام بنا به دلايلي از برخي صحجابه‏ي پيامبر انتقاد کند و از عملکرد آنان ناراضي باشد.
و در عين حال آن حضرت از صحابه‏ي باوفاي پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم تجليل شاياني کرده و عالي‏ترين توصيف را براي آنان ذکر نموده است.

آنجا که مي‏فرمايد: (لقد رايت اصحاب محمد صلي الله عليه و آله و سلم فما راي احدا يشبههم...) [4]  «همانا ياران محمد صلي الله عليه و آله و سلم را بگونه‏اي ديدم که هيچ کس را همانند آنان نمي‏نگرم، آنها صبح مي‏کردند در حالي که موهاي ژوليده و چهره‏هاي غبارآلوده داشتند، شب را تا صبح در حال سجده و قيام به عبادت مي‏گذراندند، و پيشاني و صورت خود را- به نوبت- در پيشگاه خدا بر خاک مي‏ساييدند (گاهي پيشاني و گاهي رخسار خود را روي
خاک مي‏نهادند) از ياد معاد چنان مضطرب و ناآرام بودند که گويا بر آتش ايستاده‏اند پيشاني آنان از طول سجده مانند زانوي بزان پينه بسته بود، اگر نام خدا برده مي‏شد چنان مي‏گريستند که گريبانهاي آنان تر مي‏شد و همچون درخت در روز تندباد مي‏لرزيدند از کيفري که از آن بيم داشتند و پاداشي که به آن اميدوار بودند».

============
[1] نقل از مقدمه‏ي شيخ محي‏الدين عبدالحميد بر شرح نهج‏البلاغه شيخ محمد عبده.
[2] تفسير فتح القدير شوکاني، ج 2، ص 185 و تفسير ابن کثير دمشقي ج 2 ص 273 و تفسير خان ج 2 ص 125 و در حاشيه‏ي آن تفسير بغوي و تفسير طبري ج 6 ص 131.
[3] شواهد التنزيل حسکاتي حنفي ص 453 -445 و 626 -610. و مناقب مغازلي ص 324 و 370 و 371 و الکشاف زمحشري ج 3 ص 514 و...
[4] نهج‏البلاغه، خطبه‏ي 97، ص 145 -143، چاپ دارالثقلين- قم.


 


شبهه‏ي 002

طولاني بودن برخي از خطبه‏ها و نامه‏هاي نهج‏البلاغه مانند خطبه‏ي اشباح و خطبه‏ي قاصعه و عهدنامه‏ي مالک‏اشتر و... و چونکه چنين سخنرانيها و نامه نگاريهاي طولاني در صدر اسلام مرسوم نبوده بنابراين در انتساب آن به اميرالمومنين عليه‏السلام تشکيک مي‏شود. [1] .

پاسخ: طولاني بودن سخنراني و يا کوتاه بودن آن و همچنين هميشه يکنواخت صحبت کردن، چيزي نيست که نياز به حديث و دستورالعمل صحبت کردن، چيزي نيست که نياز به حديث و دستورالعمل داشته باشد و در صدر اسلام سخنرانان همه رقم سخن مي‏گفتند برخي بيشتر طولاني و کمتر کوتاه و برخي برعکس آن و اين
شخص سخنران بوده که بر اطاله‏ي سخن يا کوتاه سخن گفتن برحسب شرايط تصميم مي‏گرفته است.

و حتي خود کساني که اين شبهه را مطرح کرده‏اند به اين حقيقت معترفند که هيچ دليلي بر نفي خطبه‏هاي طولاني ندارند و مي‏گويند:
«ما هيچ وقت نمي‏گوئيم که طولاني بودن خطبه به اين اندازه از نظر عقلي ممنوع است...»
بلکه «جاحظ» در (البيان و التبيين ج 1 ص 50) مي‏گويد: «روايت کرده‏اند که قيس بن خارجه بن سنان، روزي از صبح تا شب خطبه خواند و هيچ يک از سخنانش تکراري نبود نه در لفظ و نه در معني».

زکي مبارک در «النثر الفني» جلد 1 ص 59 مي‏گويد: سحبان وائل [2] . همان سخنراني که طولاني بودن سخنرانيهايش معروف بوده و گاهي نصف روز سخنراني مي‏کرده و در عين حال خطبه‏هاي کوتاهي نيز از او نقل شده است.
بنابراين خطيبان- در صدر اسلام و پس از آن تا زمان حاضر- طبق فطرت و بر اساس شرايط زماني و مکاني بر اطاله‏ي سخن يا کوتاهي آن تصميم مي‏گرفتند.
خطبه‏ها و نامه‏هاي علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام نيز همين گونه بوده است
گاهي همچون عهدنامه‏ي مالک‏اشتر در اثر شرايط حاکم بر مصر مصلحت بر اطاله‏ي سخن است و گاهي شرايط اقتضا مي‏کند که کوتاه سخن گويد.

و جاحظ مي‏گويد: «عمر اهل خطبه‏هاي طولاني نبود و صاحب خطبه‏هاي طولاني علي بن ابي‏طالب است» پس اين شبهه و اشکال نيز نادرست است.

============
[1] نقل از «اثر التشيع الادب العربي»، ص 66.
[2] يکي از سخنرانان معروف زمان معاويه که در شام مي‏زيست.




شبهه‏ي 003

نهج‏البلاغه داراي سجع و قافيه‏ي خاصي است و مشتمل بر تقسيمات عددي است نظير «الاستغفار علي سته معان» (استغفار بر شش معني است) و همچنين «الايمان علي اربع دعائم...» ايمان بر چهار پايه استوار است و مانند آن و کسي در صدر اسلام با آن آشنائي نداشته و پس از سپري شدن دوران جاهليت و شکوفائي ادبيات عربي جديد در دوران عباسي و شهرت آن ميان مردم. سيد رضي کتاب نهج‏البلاغه را بر اين منوال تاليف کرده است. [1] .

پاسخ: با سجع و قافيه سخن گفتن اگر طبيعي و بدون تکلف باشد و روان و
سليس بوده و بر مستمع گران نيايد دليل بر فصاحت و بلاغت و از محسنات کلام به شمار مي‏آيد و اگر با سجع و قافيه سخن گفتن عيب و نقص کلام مي‏بود پس چرا قرآن کريم و احاديث نبوي و کلمات بسياري از فصيحان و بليغان عرب مشتمل بر آن است.

در قرآن کريم برخي از سوره‏ها داراي آهنگ و وزن عجيبي است نظير سوره‏ي والشمس ، والذاريات، والطور، والنجم و...
و همچنين بسياري از سخنان رسول‏اکرم صلي الله عليه و آله و سلم داراي سجع و قافيه‏ي خاصي است.
نظير فرموده‏ي آن حضرت: (الا ادلکم علي خير اخلاق الدنيا و الاخره؟ تصل من قطعک و تعطي من حرمک و تعفو عمن ظلمک). (تحف العقول ص 45).

و نيز فرموده: (افشو السلام و اطعموا الطعام و صلوا الارحام و صلوا بالليل و الناس نيام).
و از رسول‏خدا صلي الله عليه و آله و سلم نقل شده که فرموده: قيس بن ساعد الايادي گفته است:
(ايها الناس اسمعوا وعوا، من عاش مات و من مات فات و کل ما هو آت آت، ليل داج و نهار ساج و سماء ذات ابراج...).
بنابراين با سجع و قافيه بودن نهج‏البلاغه دليل قوت اسناد آن است و نه دليل ضعف آن.

و همچنين وجود تقسيمهاي عددي در نهج‏البلاغه موجب هيچ اشکالي نيست زيرا در صدر اسلام اينگونه تقسيمها در سخنان فصيحان و بليغان متعارف بوده و در بسياري از احاديث نبوي نظير آن نقل شده است از آن جمله:

در ارشاد القلوب ديلمي ص 233، آمده است: رسول‏خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرموده: (سته اشياء حسنه و لکنها من سته احسن، العدل حسن و هو من الامراء احسن و الصبر حسن و هو من الفقراء احسن...) «شش چيز خوب است ولي آنها از شش گروه بهتر است:
عدالت خوب است و آن از حاکمان بهتر است و صبر خوب است و آن از مستمندان بهتر است و پرهيزگاري خوب است و آن از دانشمندان بهتر است و سخاوتمندي خوب است و آن از ثروتمندان بهتر است و توبه خوب است و آن از جوانان بهتر است و حيا (عفت) خوب است و آن از زنان خوبتر است».

و در حديث ديگري آمده است: (معشر المسلمين اياکم و الزنا ففيه ست خصال...).
اي مسلمانان از زنا بپرهيزيد همانا در آن شش خصلت است، سه خصلت آن در دنيا و سه خصلت در آخرت، اما آنچه در دنيا است:
1- آبرو را مي‏ريزد. 2- فقر مي‏آورد. (موجب تهيدستي مي‏شود) 3- عمر را کوتاه مي‏کند.

و اما آنچه در آخرت است:

1- موجب خشم و غضب الهي است. 2- باعث سختگيري در حساب روز قيامت است. 3- عذاب آتش ابدي را در پي دارد.

در تحف العقول نيز حديثي را مي‏خوانيم که در بيان بيست و چهار خصلت آمده که در آن براي هر خصلت چندين ويژگي و علامت ذکر شده است.

در احاديث بسيار ديگري اينگونه تقسيمهاي عددي آمده است کساني که طالب آنها مي‏باشند به کتاب «الخصال» تاليف شيخ صدوق رحمه‏الله و «المواعظ العدديه» مراجعه کنند.

لازم به ذکر است آنچه از اين قبيل تقسيمها در نهج‏البلاغه آمده داراي سند معتبر و متواتر است، بنابراين، اين شبهه نيز ناتمام است.

============
[1] «اثر التستيع في الادب العربي»، ص 56. و «الامام علي» تاليف احمد زکي صفوت ص 131.


 

شبهه‏ي 004

در نهج‏البلاغه سخن از- وصايت و وصيت- و وصي بودن علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام آمده است و اين گونه واژه‏ها تنها در سخنان سيد رضي است و قبل از او به کار نمي‏رفته و اين خود دليل آن است که نهج‏البلاغه به علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام نسبت داده شده است و از سخنان او نمي‏باشد. [1] .

پاسخ: موضوع وصيت کردن پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم و وصي بودن اميرالمومنين علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام مطلب مشهوري است ميان مردم قبل از زمان سيد رضي رحمه‏الله و پس از آن زمان.

و در اغلب کتب تفسير و حديث و تاريخ و کلام و شعر از آن نام برده شده است و موضوعي نيست که بر کسي پوشيده باشد.

علامه‏ي اميني قدس سره در يازده جلد کتاب الغدير شعراء الغدير را از زمان خود رسول‏اکرم صلي الله عليه و آله و سلم تا اين زمان گردآوري کرده و حديث غدير متواتر ميان شيعه و اهل‏سنت- و مورد قبول تمام مسلمانان- يکي از قوي‏ترين ادله وصي بودن علي عليه‏السلام است.
اگر در اسلام بر هر مسلمان لازم است نسبت به مال و ثروت و ديون خود وصيت کند و وصي تعيين نمايد- تا آنجا که در صحيح بخاري (ج 3 ص 2) و صحيح مسلم (ج 4 ص 10) آمده است که پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «هيچ مسلماني- اگر ثروتي داشته باشد- حق ندارد دو شب بر او بگذرد مگر آنکه وصيتش را نوشته و نزدش باشد».

و در صحيح مسلم افزوده: ابن عمر گفت: از آن زماني که اين حديث را از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم شبي بر من نگذشت مگر آنکه وصيتم نزدم بود.

- پس چرا وصيت را نسبت به خلافت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و شريعت ماندگار اسلام و آنچه موجب تامين سعادت دنيا و آخرت مسلمانان است انکار کنيم بويژه آنکه مردم قدرت تشخيص و انتخاب آن فرد صالح و شايسته‏اي جانشيني پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم و زعامت مسلمين را ندارند. پس بناچار بايد رسول‏الله صلي الله عليه و آله و سلم با انتخاب خداي متعال که «علام الغيوب» است جانشين و خليفه‏ي پس از خود را تعيين کند و اماماني (همچون خود پيامبر اسلام) معصوم از هر گونه گناه و خطا تا روز قيامت پرچم داران اسلام و مفسران قرآن و مبيان احکام الهي و شريعت آسماني بوده باشند.

آيا معقول است گفته شود ابوبکر از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم به مصالح امت اسلامي آگاه‏تر بوده لذا وصيت کرد که عمر پس از او خليفه‏ي مسلمانان باشد؟

آيا ممکن است بگوئيم «عائشه» ام‏المومنين از رسول‏خدا صلي الله عليه و آله و سلم نسبت به مصالح مسلمانان دلسوزتر بوده لذا به عبدالله بن عمر مي‏گويد: فرزندم سلام مرا به پدرت برسان و به او بگو امت محمد را بدون سرپرست نگذارد و کسي را به جانشيني خود تعيين کند چونکه من مي‏ترسم اگر آنها را به حال خود رها سازد دچار فتنه و آشوب شوند.

«الامامه و السياسه» تاليف ابن قتيبه دينوري، ج 1 ص 22.
آيا عبدالله بن عمر مثل ترک جانشين را بهتر از رسول‏خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي‏داند ابن سعد در (طبقات ج 3 ص 249) از عبدالله بن عمر نقل مي‏کند که به پدرش گفت: کسي را به جانشيني خود تعيين کن، عمر گفت: چه کسي را خليفه‏ي خود بگردانيم؟ عبدالله گفت: تلاش کن کسي را پيدا کني تو که خداي آنها نيستي ؟ آيا اين چنين نيست که اگر تو سرپرست زمينهاي کشاورزي خود را فراخواني، آيا دوست نداري کسي را به جانشيني خود بگمارد تا زماني که به آجا بازگردد؟ عمر گفت: آري عبدالله بن عمر گفت: آيا اگر چوپان گوسفندانت را فراخواندي، آيا دوست نداري کسي را به جانشيني خودش تعيين کند تا زماني که برگردد؟ لذا عمر تصميم گرفت شوراي شش نفري جهت انتخاب رهبر تشکيل دهد.

آيا معاويه بن ابي‏سفيان ترس آن را دارد که امت محمد را همچون گوسفنداان بدون شبان رها کند و لذا به جانشيني يزيد وصيت مي‏کند؟ ولي رسول‏خدا صلي الله عليه و آله و سلم نسبت به آينده‏ي امت خود بي‏تفاوت بود و اين ترس را نداشت؟ «تاريخ طبري، ج 6، ص 170».
آيا ممکن است رسول‏خدا صلي الله عليه و آله و سلم اسلام نوپا و امت مسلمان را رها ساخته باشد و آنان را همچون گوسفندان بدون شبان به حال خود واگذاشته باشد؟ هرگز بلکه او به فرمان خدا وصيت کرده و جانشين
خود را تعيين نموده.

خداوند متعال به رسولش مي‏فرمايد:
(يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته...).
«اي پيامبر آنچه از جانب پروردگار به سوي تو نازل شده ابلاغ کن و اگر نکني پيامش را نرسانده‏اي و خدا تو را از گزند مردم نگاه مي‏دارد...» [2] .
اگر بخواهيم در اينجا احاديثي را که در مورد وصيت پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم به علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام آمده است ذکر کني و در اين باره به تفصيل سخن گوئيم دهها جلد کتاب خواهد شد ولي به عنوان نمونه به ذکر يک حديث و به قطره‏يا از دريا اکتفا مي‏کنيم:
ابن شهرآشوب در «مناقب آل ابي‏طالب» ج 3 ص 47 به نقل از کتاب «الولايه» تاليف محمد بن جرير طبري روايت مي‏کند که سلمان فارسي گفت: به رسول‏خدا صلي الله عليه و آله و سمل گفتم يا رسول‏الله هيچ پيامبري نبوده جز آنکه وصي و جانشين داشته، پس وصي و جانشين شما کيست؟ فرمود: وصي و خليفه من و بهترين کسي که من پس از خود به جا مي‏گذارم آنکه ديون مرا مي‏پردازد و به وعده‏ها من عمل مي‏کند (اگر 
به کسي وعده داده‏ام که به او چيزي را بدهم او آن را خواهد داد) علي بن ابي‏طالب است.

محقق ارجمند جناب آقاي سيد عبدالزهراء حسيني خطيب در کتاب ارزشمند «مصادر نهج‏البلاغه و اسانيده» (ج 162 -142) بيش از هفتاد حديث از کتابهاي اهل‏سنت نقل کرده که در آن لفظ وصي و وصايت پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم به علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام آمده است.

و همچنين علامه اميني قدس سره در کتاب معتبر «الغدير» نام دهها کتاب را که تاليف برخي از آنها پيش از تولد سيد رضي رحمه‏الله بوده از قرن اول هجري تاکنون به نام «الوصيه» و «الولايه» تاليف شده ذکر نموده است.

آيا بعد از اين همه احاديث اشعار و کتابهايي که قبل از زمان سيد رضي رحمه الله و پس از آن پيرامون وصيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آمده است هيچ عاقلي به خود اجازه مي‏دهد که چنين شبهه‏اي را مطرح کند و بگويد: نهج‏البلاغه سخنان سيد رضي است چونکه او اول کسي است که از وصيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام سخن گفته. [3] .

بنابراين، اين شبهه نيز ناتمام است.

============
[1] «اثر التشيع في الادب العربي»، ص 56 و «الامام علي» تاليف احمد زکي صفوت ص 131.
[2] سوره‏ي مائده، آيه‏ي 67.
[3] 1- البته پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم با وصي و جانشين خود اين عهد و پيمان را بسته بود که آماده‏ي پيمان‏شکني و خيانت امت باشد و اينکه امامت او را نخواهند پذيرفت.
خطيب بغدادي در تاريخ بغداد (ج 11 ص 216) به سند خود از اميرالمومنين عليه‏السلام نقل کرده که فرموده: «از آنچه پيامبر با من عهد کرده اين است که پس از من به تو خيانت خواهد شد (مما عهد الي النبي صلي الله عليه و آله و سلم ان الامه ستغدر بک من بعدي) حاکم در مستدرک ج 3 ص 142 -140 پس از نقل اين حديث آن را صحيح شمرده است و حديث ديگري را نقل کرده که پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم به علي عليه‏السلام فرمود: «پس از من مشکلات فراواني خواهي داشت علي عليه‏السلام گفت: آيا دينم سالم خواهد بود؟ فرمود: «آري همراه با سلامت دينت مي‏باشد» حاکم و ذهبي اين حديث را صحيح شمرده‏اند.
علامه‏ي اميني رحمه‏الله در «الغدير» ج 7 ص 173، از «کنوز الدقائق» تاليف مناوي ص 188 نقل کرده که پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم به علي عليه‏السلام فرمود: يا علي پس از من تو گرفتار خواهي شد ولي با آنان نجنگ.
براي اطلاع بيشتر به کتابهاي ذيل مراجعه شود: «المراجعات» تاليف سيد شرف‏الدين «اصل الشيعه و اصولها» تاليف کاشف العظاء، «عقائد الاماميه» تاليف محمد رضا مظفر، «ثم اهتديت» تاليف تيجاني و...


 

شبهه‏ي 005

در نهج‏البلاغه با دقت تمام اوصاف طاووس، مورچه، خفاش و... بيان شده و اصطلاحات فلسفي همچون (اين) و (کيف) و مانند آن به کار رفته و علما و ادبا وشعرااي صدر اسلام از اين معاني دقيق و اصطلاحات جديد چيزي نمي‏دانستند و مسلمانان پس از ترجمه‏ي کتابهاي حکمت و داستانهاي يونان و فارس- در دوران عباسي- آنها را آموختند.

و اينگونه خطبه‏ها به زمان سيد رضي رحمه‏الله بيشتر متناسب است تا زمان اميرالمومنين عليه‏السلام. [1] .

پاسخ: کساني که اين شبهه را مطرح کرده‏اند هيچ دليل علمي بر آن ندارند آيا مي‏توان گفت که دقت تخيل و زيبائي توصيف، منحصر به اين قوم و يا آن قوم است؟ آيا اشعار عرب جاهلي و صدر اسلام مملو از اينگونه دقتها و تخيلات نيست؟ آيا کسي که از کودکي ملازم پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم بوده و در هر زمان و هر مکاني هر آيه‏اي کهر بر رسول‏خدا صلي الله عليه و آله و سلم نازل مي‏شد آن را به خوبي فرا مي‏گرفته و تفسير آن را از آن حضرت مي‏آموخته و کلمات حکيمانه‏ي پيامبر را مي‏شنيده، بر ديگران برتري ندارد؟ آيا کسي که همه روزه سحرگاهان يک ساعت اختصاصي داشته که رسول‏خدا صلي الله عليه و آله و سلم اسرار الهي را به او مي‏آموخته، همانند ديگران است؟ [2] .

البته ممکن است گفته شود ما مي‏پذيريم که خطبا و شعراي جاهليت و صدر اسلام در اثر ذوق سرشار توان توصيف اسب و شتر و حتي مورچه و ملخ را داشتند، ولي از کجا مي‏توانستند طاووس را
توصيف کنند با اينکه در مدينه طاووسي وجود نداشت و چگونه اميرالمومنين عليه‏السلام در خطبه‏ي 165 در توصيف طاووس و کيفيت جفت‏گيري آن مي‏فرمايد: «احيلک من ذلک علي معاينه...» من تو را از چيزي که بالعيان ديده‏ام خبر مي‏دهم و بر شنيده‏ها حواله نمي‏دهم.

ابن ابي‏الحديد در شرح نهج‏البلاغه ج 9 ص 270 در پاسخ به اين اشکال مي‏گويد: «اگر چه در مدينه طاووس نبوه، ولي در کوفه که پايتخت اسلام شده بود و از تمام نقاط جهان همه چيز به آنجا آورده مي‏شد، چرا در آنجا طاووس نباشد و با بودن يک جفت نر و ماده مشاهده‏ي جفت‏گيري آنها کار دشواري نيست».

بلکه همچنانکه متعال به اولين پيامبر آدم ابوالبشير اسماء و خواص اشياء را آموخت به آخرين پيامبر نيز حقائق امور و علوم اولين و آخرين را تعليم داد و آن حضرت آنها را به وصي خود منتقل ساخت و او را به عنوان دروازه‏ي شهر علم خويش به مردم معرفي کرد و فرمود: «انا مدينه العلم و علي بابها» بنابراين هيچ مانعي ندارد که اميرالمومنين علي عليه‏السلام از چيزهايي همچون کسي که با چشم خود ديده خبر دهد و از آن به تفصيل سخن گويد در حالي که ديگران هيچ اطلاعي از آن ندارند.
بنابراين، اين شبهه نيز ناتمام است.

============
[1] مقدمه شيخ محيي‏الدين عبدالحميد بر شرح نهج‏البلاغه شيخ محمد عبده.
[2] «خصائص اميرالمومنين علي بن ابي‏طالب- کرم الله وجهه-»، ص 168، باب 37 حديث 1، (چاپ دارالثقلين- قم).




شبهه‏ي 006

برخي از خطبه‏هاي نهج‏البلاغه مشتمل بر اخبار گذشتگان و امم سابقه است و همچنين مشتمل بر پيش‏گوئي و خير از اتفاقات آينده است نظير (تسلط حجاج بر کوفه و احداث شهر بغداد و هجوم چنگيزخان و تسلط تاتار و مغولها بر شهر بغداد و...) و از شخصيتي همچون علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام بعيد به نظر مي‏آيد که ادعاي علم غيب کند چونکه علم غيب مخصوص خدا است چنانچه در قرآن کريم مي‏فرمايد (و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو...) (سوره‏ي انعام، آيه 59) نزد او است کليدهاي غيب و جز او هيچ کس به آنها آگاهي ندارد. و احتمالا اين خبرها (اخبار الملاحم) را پس از وقوع سيد رضي و يا ديگري به نهج‏البلاغه اضافه کرده است و به اميرالمومنين عليه‏السلام نسبت داده شده است.

پاسخ: (اولا): با توجه به آنچه در پاسخ از شبهه پنجم گفته شد بدون شک اميرالمومنين عليه‏السلام از مسائل پنهان گذشته و اتفاقات آينده اطلاع دقيق و صحيح داشته است، آن هم نه از روي نتيجه‏گيري از مقدمات و علل ظاهري بلکه دراثر آموزشهاي رباني و بهره‏گيري از علوم نبوي که (علمه شديد القوي) و براي مردم بر حسب اقتضاي مصلحت گوشه‏اي از آن
علوم را بيان مي‏کرد و قضاوتهاي محير العقول آن حضرت نمونه‏اي از آن است.

علامه اميني قدس سره در (الغدير ج 5 ص 59 -52) بهترين پاسخ را به اين شبهه داده است که ما در اينجا خلاصه‏اي از آن نقل مي‏نمائيم:
«علم به غيب و آنچه در پس پرده است و دانستن اتفاقات گذشته وآينده براي تمام انسانها همچون علم به شهود امکان پذير است. مشروط به اينکه آن را از عالمي که خداوند متعال به او حقائق را آموخته اقتباس نمايند و هيچگونه مانعي در آن نيست.
آيا مگر آنچه را که مومنين به آن اعتقاد دارند از قبيل: ايمان به خدا و فرشتگان و کتابهاي آسماني و پيامبران الهي و روز قيامت و بهشت و دوزخ و زندگاني پس از مرگ و لقاء پروردگار و محاسبه در روز رستاخيز و ثواب و عقاب و حور و قصور و تمام اينها از مصاديق ايمان و علم به غيب نيست؟ بلکه خداوند در وصف متقين مي‏فرمايد (... الذين يومنون بالغيب...). [1] .
و نيز فرموده: (جنات عدن التي وعد الرحمن عباده بالغيب). [2] .

البته از آنجا که مقام نبوت و منصب رسالت الهي اقتضا دارد که شخص نبي بيش از ديگران از ماجراهاي گذشته و اتفاقات آينده آگاه
باشد خداوند انبياء و اولياء خاصش را از اسرار بيشتري آگاه مي‏سازد لذا مي‏فرمايد: (و کلا نقص عليک من انباء الرسل ما نثبت به فوادک...): [3]  «و هر يک از سرگذشتهاي پيامبران خود را که بر تو حکايت مي‏کنيم چيزي است که دلت را بدان استوار مي‏گردانيم...» و از اين رو داستانهاي پيامبران گذشته را براي پيامبرش بازگو کرده و پس از بيان داستان مريم در سوره‏ي آل‏عمران آيه 44 و داستا برادران يوسف در سوره‏ي يوسف آيه‏ي 102 مي‏فرمايد (ذلک من انباء الغيب نوحيه اليک) «اين ماجرا از خبرهاي غيب است که به تو وحي مي‏کنيم» و همچنين پس از نقل داستان نوح (در سوره هود آيه 49) مي‏فرمايد: (تلک من انباء الغيب نوحيه اليک) «اين از خبرهاي غيب است که به تو وحي مي‏کنيم».

بديهي است که خداوند متعال اينگونه علم غيب را فقط به انبياء و اولياء خاصش عنايت مي‏فرمايد و دو آيه‏ي شريفه (26 و 27 سوره‏ي جن) گواه اين مدعا است (عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه احدا، الا من ارتضي من رسول...» داناي نهان غيب است و کسي را بر غيب خود آگاه نمي‏کند مگر رسولاني که مورد رضايت او هستند.

و همچنين در سوره‏ي بقره، آيه 255 مي‏فرمايد: (... يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم و لا يحيطون بشي‏ء من علمه...):

«خدا آنچه در پيش روي آنان و آنچه در پشت سرشان است مي‏داند و به چيزي از علم او، جز به آنچه بخواهد احاطه نمي‏يابند...».

نتيجه:
گرچه آيه شريفه (و عنده مفاتح الغيب) که در بيان اصل شبهه به آن استدلال شده است دلالت دارد که علمي غيب مخصوص خدا است و کسي از آن اطلاعي ندارد. ولي در آيات ديگر قرآن برگزيدگان خدا و کساني که مشيت الهي به آگاهي آنان به علمي غيب تعلق گرفته استثنا شده‏اند. بنابراين (انبياء، اولياء و مومنين) به گواهي قرآن کريم داراي علم غيب مي‏باشند ولي بهره‏ي انبياء و اولياء بيش از ساير مومنين است. و در عين حال علم غيب آنان داراي چند ويژگي است:

1- به هر اندازه‏اي که باشد باز هم به لحاظ (کمي و کيفي) محدود به حدود خاصي است.
2- اکتسابي و عارضي است و ذاتي نيست.
3- مسبوق به عدم است و ازلي نيست و داراي انتها است و سرمدي نمي‏باشد. (داراي ابتدا و انتها است و ازلي و سرمدي نيست).
4- نشات گرفته از فيض جود الهي است و مطابق واقع و حقيقت است.
البته پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم و وارثان (ائمه معصومين عليه‏السلام) در
عمل کردن بر طبق آنچه را که مي‏دانند و حتي آگاه ساختن ديگران به بخشي از آن نياز به دستور خداي متعال دارند و هر يک از اين سه مرحله (1- علم به غيب، 2 عمل بر طبق آن، 3- اعلام به ديگران) جداي از هم مي‏باشد و علم به غيب هيچگاه مستلزم عمل بر طبق آن نيست و همچنين اعلام تمام يا بخشي از آن به مردم هيچ ضرورتي ندارد و منوط به تشخيص مصلحت است.

لازم به ذکر است چونکه مساله علم غيب داشتن پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم و ائمه معصومين عليه‏السلام يکي از مسائل اعتقادي بسيار مهم است لذا نيار به توضيح بيشتري دارد پس مي‏گوئيم:

کسي از همه چيز با خبر است که در هر زمان و هر مکان حاضر و ناظر باشد و بر تمام اشياء احاطه‏ي کامل داشته باش و او تنها ذات پاک خداوندمتعال است، او است که استقلالا و به صورت نامحدود از آنچه بوده و خواهد بود آگاه است.

اما غير او که وجودش محدود به زمان ومکان معيني است طبعا نمي‏تواند از همه چيز با خبر باشد. خداوند در سوره‏ي نمل آيه 65 مي‏فرمايد: (قل لا يعلم من في السماوات و الارض الغيب الا الله و ما يشعرون ايان يبعثون) «اي پيامبر بگو کساني که در آسمانها و زمين هستند از غيب آگاهي ندارند جز خدا و نمي‏دانند چه هنگام برانگيخته خواهند شد».

ولي اين منافات ندارد که خدا بخشي از علم غيب را- که مصلحت
مي‏داند و براي تکميل رهبري رهبران اليه لازم است در اختيار آنان بگذراد و اين علم غيب مستقل و بالذات نيست بلکه علم غيب بالعرض است يعني يادگيري و تعلم از علام الغيوب آياتي از قرآن نير بر اين معني دلالت دارد که قبلا به آنها اشاره شد (الا من ارتضي من رسول) «کسي علم غيب ندارد جز رسولاني که مورد رضايت او هستند».

جالب اينکه اصل اين شبهه و اشکال بر علم غيب داشتن علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام و پاسخ آن ذيل «خطبه‏ي 128» [4]  در نهج‏البلاغه آمده است.
اميرالمومنين عليه‏السلام در سال 36 هجري پس از پايان يافتن جنگ جمل در شهر بصره به «احنف بن قيس» [5]  فرمود: «يا احنف کاني به و قد سار بالجيش...»: «اي احنف گويا من او را مي‏بينم که با لکشري بدون غبار و بي سر و صدا به شهر بصره حمله‏ور مي‏شود» و نسبت به حوادث و
وقايع مهم آينده و کشتار و خونريزي‏هاي فراواني که بعدها در شهر بصره توسط «صاحب الزنج» و ترکهاي مغول اتفاق خواهد افتاد خبر مي‏دهد.

در اين ميان يکي از اصحاب که اين پيشگوئيها را شنيد گفت: اي اميرمومنان از غيب سخن مي‏گوئي؟ و به علم غيب آشنائي؟

امام عليه‏السلام خنديد و به آن مرد که از طايفه «بني‏کلب» بود فرمود: اي برادر کلبي اين علم غيب نيست اين فراگرفته‏اي است از عالمي يعني پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم علم غيب تنها علم قيامت است و آنچه خداوند سبحان در اين آيه برشمرده است که (ان الله عنده علم الساعه و ينزل الغيث و يعلم ما في الارحام و ما تدري نفس ماذا تکسب غدا و ما تدري نفس باي ارض تموت ان الله عليم خبير) [6]  «در حقيقت خدا است که علم به قيامت نزد او است و باران را فرو مي‏فرستد و آنچه را که در رحمها است مي‏داند و کسي نمي‏داند فردا چه به دست مي‏آورد و کسي نمي‏داند در کدامين سرزمين مي‏ميرد، در حقيقت خدا است که داناي آگاه است ».

سپس فرمود: خداوند سبحان از آنچه در رحمها قرار دارد آگاه است، پسر است يا دختر؟ زشت است يا زيبا، سخاوتمند است يا بخيل، سعادتمند (نيک‏بخت) است يا شقي (بدبخت) و چه کسي آتش‏گيره
جهنم است و چه کسي در بهشت همراه پيامبران؟.

اين است علم غيبي که جز خدا کسي ذاتا آن را نمي‏داند و غير از آن علمي است که خداوند به پيامبرش تعليم کرده و او به من آموخته است (علم غيب اکتسابي) و برايم دعا نمود که سينه‏ام آن را فراگيرد و دلم آن علم را در خود بپذيرد اعضاي پيکرم را از آن مالامال سازد.
خلاصه يک رهبري جهاني و همگاني آن هم در تمام زمينه‏هاي مادي و معنوي، نياز به آگاهي بر بسياري از مسائل دارد که ساير مردم پوشيده است، نه تنها آگاهي از قوانين الهي بلکه آگاهي بر اسرار جهان هستي و ساختمان بشر و آنچه را انجام مي‏دهند و ذخيره مي‏سازند و برخي از حوادث گذشته و آينده، اين بخش از علم غيب را خداوند در اختيار رسولان و اوصياء آنان مي‏گذارد و اگر نگذارد رهبري آنان ناقص خواهد بود.

(ثانيا) اگر علم غيب مخصوص خدا است و محال است ديگران داراي علم غيب باشند پس چگونه در بسياري از آيات قرآن تصريح شده که برخي از پيامبران الهي داراي علم غيب بوده‏اند از آن جمله:
عيسي بن مريم عليه‏السلام به پيروانش مي‏گفت: (و انبوکم بما تاکلون و ما تدخرون في بيوتکم...): [7]  «من به شما از آنچه مي‏خوريد و آنچه در
خانه‏هايتان ذخيره مي‏سازيد خبر مي‏دهم».

و همچنين عيسي بن مريم عليه‏السلام به امت خود از آينده خبر مي‏داد و مي‏گفت: ( و مبشرا بنبي ياتي من بعدي اسمه احمد): [8]  «و به فرستاده‏اي که پس از من مي‏آيد و نام او احمد است بشارتگرم».

مورد ديگر هنگامي که پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله يک راز را به يکي از همسرانش گفت و او آن راز را فاش کرد، آن حضرت به او خبر داد که آن راز را فاش ساخته است (قالت من انباک هذا قال نباني العليم الخبير) (سوره مريم آيه 3) «آن زن گفت چه کسي اين را به تو خبر داده؟ گفت: مرا آن داناي آگاه به دقايق امور خبر داده است».

از آنچه گذشت به خوبي روشن شد که خداوند متعال در صورت مصلحت برخي از انسانها (انبياء و اوصياء) را بر علم غيب مطلع مي‏سازد و اين شبهه نيز ناتمام است و در پيشگوئيهاي موجود در نهج‏البلاغه «اخبار الملاحم» هيچگونه اشکال عقلي و يا شرعي وجود ندارد. بلکه موافق عقل و صريح آيات قرآن است. و دليل ژرفائي علم و دانش دروازه‏ي علم رسول‏خدا صلي الله عليه و آله و سلم است.

جهت تکميل بحث در اينجا به يکي از آيات قرآن و چند حديث اشاره مي‏نمائيم: در قرآن کريم تاکيد شده که هر کاري را انسان انجام
مي‏دهد گذشته از اينکه در مشهد و محضر خدا است و او به همه چيز احاطه دارد و شاهد و ناظر بر اعمال ما است، رسول‏خدا صلي الله عليه و آله و سلم و ائمه معصومين عليه‏السلام نيز از تمامي اعمال ما آگاه مي‏شوند، خداوند متعال در (سوره‏ي توبه آيه‏ي 105) مي‏فرمايد:

(و قل اعملوا فسيري الله عملکم و رسوله و المومنون) «(اي رسول ما) بگو عمل کنيد که به زودي خدا و پيامبر او و مومنان (خالص ائمه‏ي معصوم عليه‏السلام) کردار شما را خواهند ديد».

مرحوم کليني از يعقوب بن شعيب روايت مي‏کنند که گفت: از امام صادق عليه‏السلام پرسيدم مقصود از «و المومنون» در اين آيه‏ي کيانند؟ فرمود: «هم‏الائمه» (اصول کافي ج 1 ص 219) حديث 2 يعني مقصود، ائمه‏ي معصوم مي‏باشند.

مرحوم مجلسي نيز روايت کرده که مردي به پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم عرض کرد دو روز است که غذا نخورده‏ام آن حضرت فرمود: برو به بازار چون روز ديگر شد آن مرد گفت يا رسول‏الله ديروز رفتم به بازار و چيزي نيافتم و با شکم گرسنه خوابيدم، فرمود: برو به بازار، او به بازار رفت ديد کارواني آمده و همراه خود کالا آورده است از آن کالا خريد و با يک دينار سود آن را فروخت دينار را گرفت و به خانه بازگشت روز ديگر به پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم گفت: در بازار چيزي نيافتم.

حضرت فرمود: تو ديروز از فلان کاروان کالايي خريدي و يک دينار
سود کردي، عرض کرد: آري!.

حضرت فرمود: پس چرا دروغ گفتي، گفت: گواهي مي‏دهم که تو صادقي و منظورم از خلاف واقع گفتن اين بود که بدانم آيا شما از کارهاي مردم آگاهي داريد يا خير ؟ و يقين من به پيامبري شما زياده گردد، سپس حضرت فرمود: هر کس از مردم بي‏نيازي کند و از آنها چيزي نخواهد خداوند او را بي‏نياز مي‏سازد و هر کس بر خود در سوالي را بگشايد و از مردم چيزي بخواهد خدا بر او هفتاد در فقر و مستمندي را مي‏گشايد که هيچ چيز آن را بر طرف نمي‏کند، از آن پس تمام مردم به دنبال کار و کوشش رفتند و ديگر در مدينه سائلي ديده نشد. (بحارالانوار: ج 18 ص 114)

مرحوم مجلسي روايت ديگري را از ابوالصباح کناني نقل کرده که گفت: روزي به خانه‏ي امام باقر عليه‏السلام رفتم در خانه را کوبيدم، کنيزي که نوجوان و سينه برجسته‏اي داشت در را باز کرد، دستم را بر روي سينه‏اش گذاشتم و گفتم از آقايت برايم اجازه‏ي ملاقات بگير، ناگهان امام باقر عليه‏السلام از اندرون خانه فرياد زد: «ادخل لا ام لک» داخل شو اي کاش بي مادر شوي من وارد شدم و عرض کردم به خدا سوگند من به قصد شهوتراني اين کار را نکردم بلکه مقصودم تقويت و تکميل يقينم بود (مي‏خواستم ببينم آيا شما متوجه اين کار مي‏شويد يا نه؟ و بدين وسيله معرفتم بيشتر شود).

حضرت فرمود: «صدقت» راست گفتي اگر گمان کنيد که اين ديوارها همچنانکه مانع ديد شما است، مانع ديد ما نيز مي‏باشد و ما توان ديدن پشت آنها را نداريم پس چه فرقي ميان ما و شما است و مبادا ديگر اين کار را تکرار کني (حتي اگر براي آزمايش و تکامل يافتن معرفتت باشد). [9] .

ابن ابي‏الحديد معتزلي در پاسخ از شبهه‏ي چگونگي خبر دادن اميرالمومنين عليه‏السلام از حوادثي که بيش از شش قر بعد اتفاق افتاده- نظير هجوم تاتار به شهر بغداد- گويد: «بدان آنچه را که اميرالمومنين از غيب گفته در زمان ما اتفاق افتاده و ما آن را با چشمان خود ديديم و مردم از صدر اسلام به انتظار آن بودند (چونکه اميرالمومنين عليه‏السلام از آن خبر داده بود) تا اينکه قضا و قدر الهي آن را در عصر و زمان ما تحقق بخشيد اينان قوم تاتار بودند که با هجوم چنگيزخان به سرزمينهاي شرقي اسلام شروع شد و با سقوط بغداد و تصرف آن توسط هلاکوخان- در اوائل قرن هفتم هجري- خاتمه يافت». [10] .

============
[1] سوره‏ي بقره‏ي آيه‏ي 3.
[2] سوره‏ي مريم، آيه‏ي 61.
[3] سوره‏ي هود، آيه‏ي 120.
[4] نهج‏البلاغه، خطبه 128 ص 191 ، چاپ دارالثقلين قم.
[5] «احنف بن قيس» يکي از ياران رسول‏خدا صلي الله عليه و آله و سلم است که پيامبر در حق او دعا کرده، مردي باهوش و عاقل بود، در هنگامه‏ي جنگ جمل به اميرالمومنين عليه‏السلام گفت: دوست داري با (200) سوار براي ياري شما به لشکريانت ملحق گردم يا با جمعيت «بني سعيد» از جنگ کناره گيري کنم؟ که آنگاه (6000) شمشير را از تو باز مي‏دارم، امام عليه‏السلام فرمود: از جنگ کناره بگير، احنف پس از جنگ و فتح بصره خود را به امام عليه‏السلام رساند و به ياران آن حضرت ملحق شد» (اسد الغابه «ابن‏اثير» ج 1 ص 55).
[6] سوره‏ي لقمان، آيه‏ي 34.
[7] سوره‏ي آل‏عمران، آيه 49.
[8] سوره صف، آيه 6.
[9] بحارالانوار  ج 46، ص 248، حديث 40.
[10] شرح نهج‏البلاغه ابن ابي‏الحديد، ج 8، ص 218.




شبهه‏ي 007

در نهج‏البلاغه از «دنيا» بسيار مذمت شده و در بسياري از خطبه‏ها و کلمات قصار آن، مردم به زهد و پارسائي و پشت کردن به لذتهاي مادي و ترک دنياي فاني به همان شيوه‏اي دعوت شده‏اند که عيسي بن مريم عليه‏السلام پيروانش را به رهبانيت و ترک دنيا ترغيب مي‏نمود و آنان را از اقبال و توجه به دنيا برحذر مي‏داشت و حال آنکه پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سمل فرموده است : «لا رهبانيه في الاسلام» يعني در اسلا رهبانيت نيست و کسي حق ندارد به کلي ترک دنيا کند و گوشه‏ي عزلت انتخاب نمايد و از اجتماع فاصله گيرد بنابراين نمي‏توان اينگونه سخنان را به علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام نسبت داد. [1] .

پاسخ: (اولا): پستي و بي ارزشي دنيا چيزي نيست که بيان آن به يکي از شريعتهاي الهي نظير (شريعت عيسي) اختصاص داشته باشد بلک در تمام شرايع انبياء الهي امتها را از گرايش و اقبال به دنيا و لذتهاي فاني و پشت کردن به آخرت و جهان ابدي برحذر داشته‏اند و بر اين واقعيت که «حب الدنيا راس کل خطيئه» محبت و علاقه به دنيا سرچشمه و درراس تمام گناهان است- تاکيد کرده‏اند.

و در دين مبين اسلام (که کاملترين اديان الهي است) نيز بر بي اعتباري «دنيا» و فنا ناپذيري و بي ارزشي آن تاکيد فراواني شده است.

و در بسياري از آيات قرآن کريم و احاديث نبوي و روايات اهل‏بيت عليه‏السلام و همچنين در نهج‏البلاغه با ذکر مثلهاي جالبي اين مطلب بيان شده است از جمله:

1- در قرآن کريم سوره‏ي حديد آيه‏ي 20 خداوند متعال مي‏فرمايد:
(اعلموا انما الحياه الدنيا لعب و لهو و زينه و تفاخر بينکم و تکاثر في الاموال و اولادکم کمثل غيث اعجب الکفار نباته ثم يهيج فتراه مصفرا ثم يکون حطاما و في الاخره عذاب شديد و مغفره من الله و رضوان و ما الحياه الدنيا الا متاع الغرور):
«بدانيد که زندگي دنيا در حقيقت، بازي و سرگرمي و آرايش فروشي شما به يکديگر و فزون جويي در اموال و فرزندان است (مثل آنها) چون مثل باراني است که کفار (کشاورزان) را رستني آن (باران) به شگفتي اندازد سپس (آن کشت) خشک شود و آن را زرد بيني آنگه خاشاک شود و در آخرت (دنيا پرستان را) عذابي سخت است و (مومنان را) از جانب خدا آمرزش و خشنودي است و زندگاني دنيا جز کالاي فريبنده نيست».

2- احاديث بسياري از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم در بي ارزشي و بي اعتباري دينا نقل شده است از جمله: در وصايا و سفارشات آن حضرت به ابوذر مي‏فرمايد: «يا اباذر و الذي نفس محمد بيده لو ان الدنيا کانت تعدل عندالله جناح بعوضه او ذباب ما سقي الکافر منها شربه
من ماء»: [2] .
«اي ابوذر سوگند به آن کسي که جان محمد به دست قدرت او است اگر دنيا به اندازه‏ي بال پشه يا مگسي ارزش داشت هر آينه خداوند حتي يک جرعه آب نصيب کافر نمي‏کرد اي ابوذر دنيا و آنچه در او است نفرين شده است، جز آنچه در راه رضاي خدا به کار رود و هيچ چيزي نزد خدا مبغوض‏تر از دنيا نيست.

اي ابوذر خداوند تبارک و تعالي به برادرم عيسي وحي نمود که «دنيا را دوست نداشته باش زيرا من آن را دوست ندارم و آخرت را دوست داشته باش زيرا آن جاي بازگشت و خانه‏ي هميشگي است».

3- در نهج‏البلاغه به همين شيوه از دنيا مذمت شده و بي ارزشي و بي اعتباري آن ضمن مثلهاي جالبي تبيين گرديده است، از جمله فرموده:
«مثل الدنيا کمثل الحيه لين مسها و السم الناقع في جوفها، يهوي اليها الغر الجاهل و يحذرها ذو اللب العاقل»: [3] .
«مثل دنيا همچون مار است، پوست آن نرم و دورنش زهر مرگبار است، فريفته‏ي نادان به آن عشق مي‏ورزد (به آن مي‏گرايد) و خردمند دانا از آن برحذر مي‏باشد (از آن دوري گزيند)

و نيز فرموده: «... دنياکم هذه ازهد عندي من عفطه عنز»: [4] .
«دنياي شما نزد من خوارتر است از عطسه (آب بيني) بز ماده».

و نيز فرموده: «والله لدنياکم هذه اهون في عيني من عراق خنزير في يد مجذوم»: [5] .
«به خدا سوگند اين دنياي شما در چشم من خوارتر (و بي ارزش‏تر) از استخوان بي گوشت خوکي است که در دست بيماري جذامي باشد».

و نيز فرموده: «... و ان دنياکم عندي لاهون من ورقه في فم جراده تقصمها...»: [6] .
«... و همانا اين دنياي شما نزد من خوارتر و پست‏تر است از برگي که در دهان ملخي باشد که آن را مي‏جود...».

و نيز فرموده: «الا حر يدع هذه اللماظه لاهلها...»: [7] .
«آيا آزاد مردي نيست که اين خرده طعام باقي‏مانده در ميان دندان (دنياي پست) را براي اهلش واگذارد؟ (از آن اجتناب و دوري کند).

و نيز فرموده: «اهل الدنيا کرکب يسار بهم و هم نيام»: [8] .

«اهل دنيا مانند کارواني هستند که ايشان را مي‏برند در حالي که آنان خوابند » (و آگاه نيستند که ناگهان راه طي شده به جايگاه ابدي مي‏رسند).

و نيز فرموده: «فانها (الدنيا) عند ذوي العقول کفي الظل بينا تراه سابغا حتي قلص و زائدا حتي نقص»: [9] .
«دنيا در نظر خردمندان مانند برگشتن سايه است که تا آن را گسترش يافته ببيني، کوتاه مي‏گردد و از بين مي‏رود و تا آن را زياد بيني کاهش يابد (دنيا همچون سايه‏ي زود گذر است و براي اهلش باقي نمي‏ماند).
از آنچه گذشت روشن شد که اميرالمومنين عليه‏السلام در نهج‏البلاغه مردم را از همان دنياي مذمومي برحذر داشته که در قرآن کريم (سوره‏ي حديد آيه‏ي 20) به ( لهو و لعب...) توصيف شده است.

و دعوت به زهد و پارسائي از همان متاع دنيائي کرده که قرآن کريم آنها را برشمرده ومردم را به پرهيز از آن و توجه به عالم آخرت و آنچه نزد خدا است ترغيب کرده است. آنجا که مي‏فرمايد:
«زين للناس حب الشهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطره من الذهب و الفضه و الخيل المسومه و الانعام و الحرث ذلک متاع الحياه الدنيا والله عنده حسن المئاب): [10] .

«دوستي خواستنيهاي (گوناگون) از: زنان و پسران و ثروتهاي فروان از زر و سيم و اسبهاي نشاندار و دامها و کشتزارها براي مردم آراسته شده (ليکن) اين جمله مايه‏ي تمتع (بهره‏مندي) زندگي دنيا است و (حال آنکه) فرجام نيکو نزد خدا است».

بنابراين نمي‏توان گفت: نهج‏البلاغه مردم را به گوشه‏گيري و عزلت فراخوانده، بلکه خطبه‏ها و کلمات قصار آن حضرت که در اين زمينه آمده کلا هماهنگ با روح اسلام و قرآن کريم و احاديث نبوي است.

(و ثانيا) از آنجا که هميشه حب دنيا بزرگترين مانع راه سعادت انسانها بوده است و شيفتگي نسبت به زرق و برق آن سرچشمه‏ي انواع گناهان مي‏باشد، لذا در بسياري از خطبه‏ها، نامه‏ها و کلمات قصار نهج‏البلاغه از آن نکوهش شده است، ولي در عين حال هنگامي که آن حضرت- شنيد شخصي دنيا را مذمت و نکوهش مي‏کند او را توبيخ نمود و فرمود:

«ايها الذام للدنيا المغتر بغررها، المنخدع باباطيلها اتغتر بالدنيا ثم تذمها؟ انت المتجرم عليها ام هي المترجمه عليک؟... ان الدنيا دار صدق لم صدقها و دار عافيه لمن فهم عنها و دار غني لمن تزود منها و دار موعظه لمن اتعظ بها، مسجد احباء الله و مصلي ملائکه الله و مهبط وحي الله و متجر اولياء الله اکتسبوا فيها الرحمه و ربحوا فيها الجنه، فمن ذا يذمها و قد
آذنت ببينها و نادت بفراقها و نعت نفسها و اهلها؟...» [11] .
«اي نکوهنده‏ي دنيا که خود به نيرنگ آن فريفته شده‏اي و با باطلهاي آن دلباخته‏اي تو خود فريفته‏ي دنيائي و آن را نکوهش مي‏کني؟ تو بر دنيا دعوي گناه داري؟ يا دنيا بايد بر تو دعوي کند که گناهکاري؟ از کجا و چه وقت دنيا تو را سرگردان نمود؟ يا کي فريبت داد؟ آيا با پوسيدگي گورهاي پدرانت يا با آرامگاههاي زير خاک مادرانت؟».

چه بسيار بيماران و دردمنداني که تو با دست و پنجه‏ات از آنان پرستاري کردي و آنان را ياري نمودي؟ و مي‏خواستي بهبود يابند و از پزشکان برايشان دارو مي‏طلبيدي بامدادان که دارويت آنان را بهبودي نداد و گريه‏ات براي آنان سودي نداشت و ترست فايده‏اي نبخشيد و آنچه خواهانش بودي به تو نرسيد و تو با تمام نيرو و قدرت خود نتوانستي مرگ را از آنان دور کني دنيا براي تو حال آنان را مثال زد (سرمشقت قرار داد) و با گورهايشان گور خودت را به رخت کشيد (تا بداني با تو نيز همان خواهد کرد که با او نمود).

همانا دنيا سراي راستي است براي کسي که به راستي با آن درآيد و خانه‏ي عافيت و سلامتي است براي کسي که به خوبي آن را بفهمد و خانه‏ي بي‏نيازي و توانگري است براي کسي که از آن توشه برگيرد و خانه‏ي
پند است براي کسي که پند پذيرد، دنيا سجده گاه دوستان خدا و محل نماز فرشتگان الهي است، فرودگاه وحي خدا و جايگاه تجارت دوستان او است، در آن کسب رحمت نموده و بهشت را سود برند.

پس چه کسي آن را نکوهش مي‏کند؟ و حال آنکه خود او است که اعلام جدائي کرده و مفارقتش را فرياد زده (و گفته که ماندگار نيست) و از نابودي و مرگ خود و اهلش خبر داده، با بلاهاي خود بلاي دوزخ را مجسم کرده و با شادماني خود شادماني بهشت را نشان داده، شامگاهان به سلامت گذرد و بامدادن با سوک و مصيبت باز آيد تا مشتاق سازد و بيم دهد و تهديد کند و بترساند و هشدار دهد.
پس اشخاصي فرداي پشيماني- روز قيامت- آن را نکوهش کنند. و ديگران (نيکوکاران) در روز رستاخيز آن را بستانيد، زيرا دنيا (حقايق را) به آنها يادآور شد و آنها متذکر شدند (و از آن پند گرفتند) و رويدادها را برايشان حکايت کرد و تصديقش نمودند و آنها را پند و اندرز داد، پندها را پذيرفتند».

خلاصه: از ديدگاه نهج‏البلاغه دنيا بر دو گونه است:
(الف) دنياي ممدوح (قابل ستايش).
(ب) دنياي مذموم (مورد نکوهش) دنيا گرائي و محبت کورکورانه و عشق به (متاع الحياه الدنيا) و سعي و تلاش براي به دست آوردن آن
از هر راهي که شد- حلال باشد يا حرام و غفلت از جهان ابدي، دنياي مذموم و مورد نکوهش است، گرچه زيبا و شيرين و سر سبز و خرم است «حلوه خضراء» [12] .

اما سعي و کوشش براي به دست آوردن مال حلال جهت حفظ آبرو و گشايش بر اهل و عيال و صله‏ي ارحام و رسيدگي به مستمندان و ترويج حق و دفع باطل و امثال آن، دنياي ممدوح است، بلکه در حقيقت اينگون تلاشها تلاش براي آخرت است نه دنيا.

اميرمومنان عليه‏السلام در يکي از خطبه‏هاي نهج‏البلاغه مي‏فرمايد: «و من ابصر بها بصرته و من ابصر اليها اعمته»: [13] .
يعني کسي که (با چشم بصيرت) به دنيا نگريست، دنيا حقيقت را به وي مي‏نماياند (و او را آگاهي بخشد) و آن کسي که در دنيا نگريست (چشم به دنيا دوخت) او را کور (دل) مي‏نمايد.

بنابراين کساني که به دنيا با ديد ابزاري مي‏نگرند «ابصر بها» و از آن توشه‏ي لازم را بهره‏مند مي‏شوند دنيا نزد آنان ممدوح و مورد ستايش است و کساي که به دنيا چشم دوخته‏اند «ابصر اليها» و عملکردشان نادرست مي‏باشد دنياي آنان مذموم و مورد نکوهش است.

(ثالثا) گر چه در نهج‏البلاغه از کساني که همچون عيسي بن مريم عليه‏السلام ترک دنيا کرده و هيچ توجهي به آن ندارند تجليل شده و آن حضرت به نوف بکالي مي‏فرمايد: «اي نوف خوشا به حال آنان که دل از اين جهان گسستند و بدان جهان بستند... اينان چون مسيح رشته‏ي دوستي دنيا را از خود بريده و هيچ توجهي بدان ندارند». [14] .

ولي اين بدان معني نيست که آن حضرت به رهبانيت دعوت مي‏کند، زيرا در تشبيه چيزي به چيزي ديگر وجود فقط يک وجه شباهت ميان آن دو کافي است، مثلا اگر گفته شود «حسن» همچون شير است بدين معني است که او در دليري همانند او است نه اينکه او چنگ و دندان دارد و يا با چهار دست و پا راه مي‏رود. و همچنين منظور اميرمومنان عليه‏السلام در تشبيه تارکان دنيا به حضرت مسيح عليه‏السلام فقط از جهت دلبستگي نداشتن به دنيا است نه رهبانيت و شيوه‏ي زندگاني او که بدون زن و فرزند و خانه و کاشانه بوده است زيرا در جاي ديگري از نهج‏البلاغه مي‏خوانيم که اميرمومنان عليه‏السلام به شدت از رهبانيت و ترک زن و فرزند نکوهش کرده است.

آن حضرت پس از جنگ «جمل»در بصره جهت عيادت «علاء بن زياد حارثي» که از ياران امام عليه‏السلام بود به خانه‏ي او رفت وقتي که خانه‏ي بسيار
مجلل و وسيع او را ديد فرمود با اين خانه‏ي وسيع در دنيا چه مي‏کني؟ در حالي که در آخرت به آن نيازمندتري:
آري اگر بخواهي مي‏تواني با همين خانه به ثواب آخرت برسي.

در اين خانه‏ي وسيع ميهمانان را پذيرائي کني.
به خويشاوندان با نيکوکاري بپيوندي.
و حقوقي که بر گردن تو است به صاحبان حق برساني.
پس آنگاه تو با همين خانه‏ي وسيع مي‏تواني به ثواب آخرت دستيابي.

علاء گفت: از برادرم «عاصم بن زياد» به شما شکايت مي‏کنم: فرمود: مگر او را چه شده است؟
گفت: عباي (پشمينه) پوشيده و از دنيا کناره گرفته است.

امام عليه‏السلام فرمود: او را بياوريد. هنگامي که آمد به او فرمود: اي دشمنک جان خويش شيطان تو را سرگردان ساخته آيا تو به زن و فرزندانت رحم نمي‏کني؟ تو مي‏پنداري که خداوند نعمتهاي پاکيزه‏اش را حلال کرده اما دوست ندارد تو از آنها استفاده کني؟ تو در برابر خدا کوچک‏تر از آني که اين گونه با تو رفتار کند (اين مقام اولياي خاص خدا است).

عاصم گفت: اي اميرمومنان پس چرا تو با اين لباس خشن و آن غذاي ناگوار به سر مي‏بري؟

حضرت فرمود: واي بر تو من همانند تو نيستم، خداوند بر پيشوايان حق واجب کرده که خود را با مردم ناتوان و تهيدست همسو کنند.
تا فقر و نداري تنگدست را به هيجان نياورد و به طغيان نکشاند». [15] .
از آنچه گذشت به خوبي روشن سد که اين شبهه نيز ناتمام است و نهج‏البلاغه هيچ گاه دعوت به رهبانيت نکرده است.

============
[1] اثر التشيع في الادب العربي، ص 60.
[2] مکارم الاخلاق، ج 2 ص 368.
[3] نهج‏البلاغه، حکمت 119 - ص 520، چاپ دارالثقلين- قم.
[4] نهج‏البلاغه، خطبه‏ي 3، ص 270، چاپ دارالثقلين- قم.
[5] نهج‏البلاغه، حکمت 236، ص 540، چاپ دارالثقلين- قم.
[6] نهج‏البلاغه، خطبه‏ي 224، ص 538، چاپ دارالثقلين- قم.
[7] نهج‏البلاغه، حکمت 456، ص 585، چاپ دارالثقلين- قم.
[8] نهج‏البلاغه، حکمت 64، ص 509، چاپ دارالثقلين- قم.
[9] نهج‏البلاغه، خطبه 63، ص 83، چاپ دارالثقلين- قم.
[10] سوره‏ي آل‏عمران، آيه‏ي 14.
[11] نهج‏البلاغه، حکمت 131، ص 523، چاپ دارالثقلين- قم.
[12] نهج‏البلاغه، خطبه‏ي 45، صفحه‏ي 71، چاپ دارالثقلين- قم.
[13] نهج‏البلاغه، خطبه‏ي 82، صفحه‏ي 98، چاپ دارالثقلين- قم.
[14] نهج‏البلاغه، حکمت 104، ص 516، چاپ دارالثقلين- قم.
[15] نهج‏البلاغه، خطبه‏ي 209، ص 336. چاپ دارالثقلين- قم.

 


شبهه‏ي 008

در بسياري از خطبه‏ها و کلمات قصار نهج‏البلاغه سختيهاي مرگ و ظلمت قبر و مشکلات جهان پس از مرگ بيان شده است و طبيعي است که يادآوري اينگونه مسائل موجب سلب آرامش روحي و به وحشت افتادن مردم است، لذا بعيد به نظر مي‏رسد که اينگونه سخنان مربوط به علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام بوده باشد. [1] .

پاسخ: اولا: اگر يادآوري مرگ و قبر و قيامت و مانند آن براي جامعه مفيد نبوده و موجب سلب آسايش و آرامش جامعه است پس چرا در قرآن کريم و احاديث نبوي اين همه از آنها يادآوري شده است از جمله:

(اينما تکونوا يدرککم الموت...) [2]  «هر کجا که باشيد شما را مرگ درمي‏يابد...».
(کل نفس ذائقه الموت) [3]  «هر نفسي چشنده‏ي مرگ است».
(کل من عليها فان) [4]  «تمام کساني که بر زمينند فاني شوند».
(کل شي هالک الا وجهه) [5]  «جز ذات او همه چيز نابود شونده است».
و در بسياري از کتب حديث شيعه و اهل‏سنت احاديثي از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم به همين مضمون نقل شده است از جمله:
حديثي در کتاب «تحف العقول» از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم مي‏خوانيم که فرموده: «مالي اري حب الدنيا قد غلب علي کثير من الناس، حتي کان الموت في هذه الدنيا علي غيرهم کتب...» [6] .

«(چه شده است؟) چرا مي‏بينم محبت دنيا بر بسياري از مردم غلبه کرده است، گويا مرگ در اين دنيا براي جز اينان نوشته شده و گويا مراعات حق براي جز اينان واجب مي‏باشد بلکه گويا آنچه را از خبر
مردگان مي‏شنوند همانند مسافراني هستند که به زودي باز خواهند گشت؟...».

و ثانيا: از آنجا که ياد مرگ و قبر و قيامت در سازندگي انسان تاثير ه سزائي دارد لذا در تعاليم دين مبين اسلام اينهمه به آن ترغيب شده است زيرا اگر انسان پيوسته به ياد مرگ بوده و آمادگي لازم جهت فرارسيدن آن را داشته باشد نتايج ذيل حاصل شود:

داراي زندگاني شرافتمندانه‏اي خواهد بود.
در برابر قدرتهاي شيطاني و تمام طاغوتيان با دليري و شجاعت مي‏ايستد.
انساني کريم و داراي روحيه‏ي بذل و بخشش خواهد بود.
بر مال دنيا حرص و طمع نخواهد داشت.
در برابر مشکلات بردبار و صبور است.
در هر دو حال گرفتاري و گشايش شکر گذار است.
داراي عزمي راسخ و اراده‏اي مستحکم مي‏باشد.
با عزت زندگي مي‏کند و زير بار ذلت و منت کسي نمي‏رود.
در کارها با جديت به پيش مي‏رود و هيچگاه خسته نمي‏شود.
عنان گسيخته در پي شهوتراني نمي‏رود.
کارهاي دنيا را بدون شتاب زدگي انجام مي‏دهد (گوئي تا ابد در
اين دنيا زندگي خواهد کرد) و در کارهاي آخرت جدي است و کار امروز را به فردا نمي‏اندازد (گوئي همين فردا خواهد مرد و از ثواب و پاداش آن محروم مي‏شود).

و از آنجا که ياران خوب رسول‏خدا صلي الله عليه و آله و سلم پيوسته به ياد مرگ بودند، لذتهاي دنيا را ناديده گرفتند و با عزت زيستند و بسياري از آنان به شرف شهادت نائل شدند. و موجبات پيروزي و گسترش اسلام را فراهم ساختند.

و از آن هنگامي که مسلمانان ياد مرگ را به فراموشي سپردند و به دنبال دنيا و لذتهاي مادي و شهوات رفتند و به هوا و هوسها رو آوردند، آن عزت و اقتدار خود را از دست دادند و از هر صدائي به خود مي لرزيدند و ظالمان بر آنها مسلط شدند.

از آنچه گذشت به اين نتيجه رسيديم که پيوسته به ياد مرگ بودن موجب خودسازي و خشنودي پرودگار و به فراموشي سپردن آن موجب گمراهي و خشنودي شيطان است، و همين مطلب يکي از امتيازها و ويژگيهاي نهج‏البلاغه به شمار مي‏آيد و به همين علت- چنانکه گذشت- ابن ابي‏الحديد معتزلي در شرح خطبه‏ي «الهاکم التکاثر» مي‏گويد:

پنجاه سال پيش تاکنون بيش از هزار مرتبه خوانده‏ام و در هر مرتبه تاثير جديدي بر من گذاشته است...». [7] .
بنابراين اين شبهه نيز ناتمام است.

============
[1] اثر التشيع في الادب العربي، ص 61.
[2] سوره‏ي نساء، آيه 78.
[3] سوره‏ي انبياء، آيه‏ي 35.
[4] سوره‏ي الرحمن، آيه‏ي 26.
[5] سوره‏ي قصص، آيه‏ي 88.
[6] تحف العقول، ص 29.
[7] شرح نهج‏البلاغه ابن ابي‏الحديد، ج 11، ص 153.


 

شبهه‏ي 009

درک اوضاع اجتماعي و توجه به نقاط ضعف دستگاههاي حکومتي و انتقاد از شرايط حاکم، در آن زمانها متعارف نبوده بلکه در زمانهاي بعد مرسوم و متعارف شده و در خطبه‏هاي نهج‏البلاغه از حاکمان و وزيران و واليان و قضات و علما با تعبيرهاي گوناگون انتقاد شده و بر شيوه‏ي حکومت و رفتار واليان و تبعيض در تقسيم بيت‏المال و جهل قضات به شدت اعتراض شده است و به همين دليل نهج‏البلاغه سخنان علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام نمي‏باشد. [1] .

پاسخ: گر چه تمام شبهه‏هايي که پيرامون نهج‏البلاغه مطرح شده نادرست مي‏باشد، ولي اين شبهه از تمام آن شبهه‏ها سست‏تر و نادرست‏تر مي‏باشد، زيرا چگونه ممکن است چشم بسته گفته شود: چونکه اين
موضوع بعدا ميان مردم مرسوم گشت پس باي ولي خدا و دروازه‏ي علم رسول‏خدا صلي الله عليه و آله و سلم نيز از آن بي اطلاع باشد، با اينکه او از کودکي پيوسته ملازم آن حضرت بوده و چه تجربه‏هاي ارزشمندي را که در نوجواني و جواني فراگرفت و پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم حوادث مهمي اتفاق افتاد و ميان فقيهان صحابه در احکام الهي اختلاف شديدي پديد آمد و هر کدام ديگري را رد مي‏کرد و چه خونهاي حرامي که بنا حق ريخته شده و چه بسيار اموال مردم که به يغما رفت و چه حقوقي از مردم پايمال گشت!!!.
آيا تمام اينها کافي نيست که آن حضرت از شرائط حاکم و تمام دستگاههاي مقصر انتقاد کند و از حقوق مردم دفاع نمايد؟ و با واليان خيانتکار و قضات فاسق و عالمان دين فروش برخورد کند؟
بنابراين، اين شبهه نيز ناتمام است.

============
[1] اثر التشيع في الادب العربي، ص 66.


 

شبهه‏ي 010

از آنجا که برخي از خطبه‏ها و سخنان قصار موجود در نهج‏البلاغه به ديگران نيز نسبت داده شده است از آن جمله: (حکمت 289) «کان لي فيما مضي اخ في الله، و کان يعظمه في عيني صغر الدنيا في عينه...» [1] .

که از ابن المقفع [2]  نيز نقل شده است.

و همچنين (خطبه‏ي 203) «ايها الناس انما الدنيا دار مجاز...» [3]  که از سحبان بن وائل [4]  نيز روايت شده است بنابراين به نظر نمي‏رسد که تمام نهج‏البلاغه سخنان آنحضرت بوده باش، به ويژه آنکه بسياري از اين خطبه‏ها در کتابهاي مشهور ادبيات عرب يافت نمي‏شود [5] .

پاسخ:
اولا: به هيچ وجه نمي‏توان گفت که سيد رضي رحمه‏الله بدون آنکه سند معتبري داشته باشد، اين سخنان را به علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام نسبت
داده است.

و ثانيا: برخي از مولفان نيز اين سخنان را به ابن المقفع نسبت نداده‏اند بلکه ابن قتيبه در «عيون الاخبار ج 2 ص 355» با سند خود آن را با اندکي تفاوت در الفاظ از امام حسن مجتبي عليه‏السلام نقل کرده است و همچنين ابن شعبه‏ي حراني در «تحف العقول ص 234» آن را با کمي تفاوت به امام حسن عليه‏السلام نسبت داده است، خطيب بغدادي نيز در «تاريخ بغداد، ج 12، ص 315» به سند خود آن را از حسن بن علي عليه‏السلام نقل کرده است.

ولي زمخشري در «ربيع الابرار، ج 1 باب الخير و الصلاح» آن را از اميرالمومنين عليه‏السلام روايت کرده است.
در هر حال خواه اين سخنان حسن بن علي عليه‏السلام باشد يا سخنان پدر بزرگوارش از يک سرچشمه‏ي زلال اقتباس شده و ابن المقفع توان چنين سخن گفتن را ندارد.

ناگفته نماند: ابن ميثم بحراني در شرح نهج‏البلاغه خود (ج 5 ص 389) گفته است اين کلام را ابن المقفع از حسن بن علي عليه‏السلام نقل کرده است.

و ثالثا: ابن ابي‏الحديد معتزلي نيز در شرح «نهج‏البلاغه، ج 19 ص 183» اين سخنان را به اميرالمومنين عليه‏السلام نسبت داده و گفته:

«... مردم در اينکه مقصود اميرالمومنين عليه‏السلام از اين برادر کيست؟ اختلاف کرده‏اند و سپس چندين احتمال را نقل کرده است و اين خود دليل آنست که انتساب اين خسنان به اميرالمومنين عليه‏السلام مسلم بوده و شهرت داشته است و اگر اين سخنان به ابن المقفع نيز نسبت داده شده بود ابن ابي‏الحديد همچون ديگر موارد اختلاف، آن را بيان مي‏کرد.
و شايد به علت شهرت انتساب اين سخنان به اميرالمومنين عليه‏السلام و يا امام حسن عليه‏السلام ابن المقفع آن را در کتابش بدون انتساب نقل کرده و يا اينکه آن را با نسبت نقل کرده ولي دستهاي امين در چاپ کتابهاي گذشتگان آن را حذف کرده است.
و رابعا: سخنان اميرالمومنين عليه‏السلام آنچنان ميان مردم شهرت داشت که سخنرانان و خطيبان آنها را در خطبه‏هاي خود مي‏خواندند و يا به بخشي از آن اکتفا مي‏کردند و به علت تقيه يا غفلت يا به جهت ديگري نامي از آن حضرت نمي‏بردند.

شيخ محمد علي ديوز يکي از اساتيد «معهد (کالج) الحياه» در الجزائر که خود او از فرقه‏ي «اباضيه» مي‏باشد در کتاب «تاريخ المغرب الکبير، ج 3 ص 588» به نقل از ابن الصغير مي‏گويد: «دولتمردان اباضي در (دولت رستمي) به تمام مذاهب و فرق آزادي کامل داده بودند و از آنجا که آنان محبت زيادي به علي بن ابي‏طالب داشتند و از
آن حضرت بسيار تجليل مي‏کردند و از فصاحت و بلاغت گفته‏هايش در شگفت بودند و لذا واعظان و خطيبان جمعه و جماعات بر فراز منابر خطبه‏هاي آن حضرت را مي‏خواندند...».

بنابراين اگر ابن المقفع هم بخشي از سخنان آن حضرت را در کتابش آورده به همين دليل بوده که از فصاحت و بلاغت و محتواي عالي آن در شگفت بوده به ويژه آنکه در اوائل کتاب «الادب الصغير» خود گفته «... و قد وضعت في هذا الکتاب من کلام الناس المحفوظ حروفا فيها عون علي عماره القلوب و صقالها...»: [6] .

يعني: من در اين کتاب از سخناني که مردم آن را از حفظ دارند (نزد مردم محفوظ مانده) کلماتي را آورده‏ام که مايه‏ي زنده شدن دلها و صيقلي شدن و شفافيت قلبها است.

سخن استاد محمد علي کرد علي نيز گواه ديگري بر اين مدعا است، وي در کتاب «امراء البيان، ج 1، ص 10» مي‏گويد: «ان ابن المقفع تخرج في البلاغه يخطب علي بن ابي‏طالب» ابن مقفع بلاغت را از خطبه‏هاي علي بن ابي‏طالب آموخته است. بنابراين، اين شبهه درباره‏ي (حکمت 289) نيز ناتمام است.

و در پاسخ به شبهه‏ي انتساب (خطبه‏ي 203) به سحبان بن وائل، مي‏گوئيم:

اولا: اهل فن مي‏دانند که سخنان سحبان بن وائل از نظر محتوي و عبارات در اين حد نيست و اگر شنيده شده که او اين خطبه را مي‏خوانده دليل آن نيست که سروده‏ي خود او است.

و ثانيا: بزرگان محدثين قبل از سيد رضي رحمه‏الله نيز اين خطبه را از اميرالمومنين عليه‏السلام روايت کرده‏اند مانند:
شيخ صدوق رحمه‏الله در «الامالي، ص 132، مجلس 23».
و همچنين در«عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 298».
و شيخ مفيد رحمه‏الله در «الارشاد، ص 139».
و شيخ طبرسي رحمه‏الله در «مشکاه الانوار، ص 243».
و شيخ ورام رحمه‏الله در «مجموعه ورام، ص 66».

بنابراين هيچگونه شک و شبهه‏اي در انتساب تمام نهج‏البلاغه به اميرالمومنين عليه‏السلام وجود ندارد.
مطالب ارزنده و محتواي عالي و شيوه‏ي سخن گفتن، خود بهترين سند زنده‏ايست بر صحت استناد به آن حضرت.

============
[1] نهج‏البلاغه،ص 555 و ص 332.
[2] عبدالله بن المقفع: اديب مشهور، او ايراني الاصل و مجوسي بوده و توسط عيسي بن علي (عموي منصور خليفه‏ي عباسي) اسلام آورد و نامش را از «روزبه» به عبدالله تغيير داد، او چندين کتاب به زبان عربي تاليف کرده، از جمله: «الدره اليتيمه في طاعه الملوک» و «الادب الصغير» و «الادب الکبير» و در کتابش (حکمت 289) «کان لي فيما مضي اخ...» را بدون نسبت دادن آن به اميرالمومنين عليه‏السلام ذکر کرده است و کتاب «کليله و دمنه» را به زبان عربي ترجمه کرده است. و گفته شده که اين کتاب تاليف خود او است.
او در سال 143 هجري در بصره به فرمان منصور «خليفه‏ي عباسي» توسط سفيان بن معاويه بن المهلب- امير بصره به قتل رسيد.
[3] نهج‏البلاغه، ص 555 و ص 332.
[4] سحبان وائل: يکي از سخنوران و خطيبان مشهور که در زمان معاويه در دمشق مي‏زيسته.
[5] ترجمه‏ي «علي بن ابي‏طالب» تاليف احمد زکي صفوت. ص 122.
[6] به نقل از «مدارک نهج‏البلاغه، ص 268».




شخصيت والاي گردآورنده‏ي نهج‏البلاغه سيد رضي

سيد رضي در سال 359 هجري قمري در بغداد ديده به جهان گشود، نامش «محمد» بود و بعدها به «شريف رضي» «ذوالحسبين» شهرت يافت.

پدر وي ابواحمد حسين بن موسي بن محمد بن موسي بن ابراهيم بن موسي بن جعفر عليه‏السلام که از نسل امام موسي بن جعفر عليه‏السلام بوده در دو دولت عباسي و آل بويه منزلت عظيمي داشت که ابونصر بهاءالدين به وي لقب «الطاهر الاوحد» داد.
ابواحمد پنج بار رياست و سرپرستي طالبيين (سادات) را عهده‏دار شد و در حالي که عنوان «نقيب» و «بزرگ» سادات را داشت از دنيا رفت.
مادر وي فاطمه دختر حسين بن ابي‏محمد اطروش از نسل امام علي عليه‏السلام بود که نسبش با شش واسطه به آن حضرت مي‏رسد. [1] .

فاطمه زني فاضله، پارسا، بلند نظر و با تقوا بود و به همين دليل
توانست فرزنداني همچون سيد شريف رضي و سيد شريف مرتضي در دامان خود پرورش دهد.

آري سيد شريف رضي از چنين پدر و مادري به دنيا آمد و در ميان چنين خاندان پاک و با شخصيتي پرورش يافت که از کودکي آثار بزرگي، جلالت، مجد و عظمت از چهره‏اش نمايان بود.

ابن ابي‏الحديد معتزلي در کتاب «شرح نهج‏البلاغه» ج 1، ص 41 داستان شاگردي سيد رضي و سيد مرتضي، نزد شيخ مفيد رحمه‏الله را نقل مي‏کند که بسيار جالب و شنيدني است:
«شيخ مفيد «ابوعبدالله محمد بن نعمان» فقيه شبي در خواب ديد حضرت فاطمه‏ي زهرا عليهاالسلام دخت رسول‏اکرم صلي الله عليه و آله و سلم دست دو فرزند کوچکش، حسن و حسين را گرفته و وارد مسجد کرخ (يکي از محله‏هاي قديمي بغداد) شد و آنها را به وي سپرد و گفت (علمهما الفقه) به اين دو فرزندم فقه بياموز، شيخ مفيد شگفت‏زده از خواب برخاست، چون صبح شد مطابق معمول به آن مسجد رفت مدتي نگذشته بود که ديد «فاطمه» مادر پاک و پاساي سيد رضي همراه با خدمتکاران خويش وارد مسجد شد در حالي که فرزندان کوچکش سيد رضي و سيد مرتضي را به همراه داشت، شيخ مفيد تا آنها را ديد از جا برخاست و به فاطمه سلام کرد، فاطمه رو به شيخ کرد و گفت: اي شيخ اين دو فرزندان منند، آنان را نزد شما آوردم که به ايشان فقه بياموزي.

شيخ مفيد به ياد خواب شب گذشته‏ي خويش افتاد و گريه کرد و آنگاه داستان خواب خود را براي فاطمه بازگو نمود و بدينسان شيخ مفيد به تعليم و تربيت آن دو کودک همت گماشت و خداوند نيز بر آنان منت گذاشت و درهاي دانش و فضايل فراواني را به روي آنان گشود و از آنان آثار ماندگار و مفيدي در روزگار به جاي ماند».

مرحوم علامه اميني در کتاب ارزشمندي «الغدير» ج 4، ص 181، درباره‏ي سيد رضي مي‏گويد: «سيد رضي، از مفاخر خاندان پاک نبوي و پيشواي دانشمندان علم و حديث و ادب و قهرمانان عرصه‏ي دين و دانش و مذهب است.

آري او در تمام آنچه از نياکان پاک خود به ارث برده بود پيشتاز و نمونه شد:
از دانش جوشان و فروانان، روحيات بلند، نظر طائب و ثاقب، طبع بلند و اباي نفس، ادب برتر و حسب پاکيزه، او از نوادگان شجره‏ي نبوي و از شاخه‏هاي پربار ولايت علوي است، مجد و عظمتش را از حضرت فاطمه عليهاالسلام و بزرگي و سيادت را از امام موسي بن جعفر عليه‏السلام به ارث برده است.

وي صاحب دهها فضايل ديگر است که قلم را ياراي نگارش همه آنها نيست...».
سپس علامه اميني رحمه‏الله نام بيش از چهل کتاب را که درباره‏ي زندگي و
شخصيت سيد رضي سخن گفته‏اند ذکر مي‏کند و مي‏افزايد:
«روحيات بلند او را مي‏توان در کتابي که «علامه شيخ عبدالحسين حلي» به عنوان مقدمه در جزء پنجم تفسير خود در 112 صفحه نوشته، خواند و شخصيت والاي او را در کتاب «عبقريه الرضي» نوشته‏ي نويسنده معروف «زکي مبارک» در دو جلد قطور مطالعه کرد و پيش از اين دو تن، علامه شيخ محمد رضا کاشف الغطاء نيز درباره‏ي وي کتابي نوشته است».

مرحوم محدث قمي در کتاب «تحفه الاحباب» ص 457، شماره 606 مي‏گويد: «محمد بن الحسين الموسوي معروف به سيد رضي، برادر سيد مرتضي (رضي الله عنهما) ذوالحسبين نقيب علوي و شريف اشراف بغداد مشهور به عظمت شان و علو همت و فصاحت زبان و عذوبت شعر، جلالت شانش زياده از آنست که ذکر شود و از براي او در شرف نفس و علو همت حکاياتي است که مقام نقلش نيست.

در ششم محرم سنه‏ي 406 به سن چهل و هفت سالگي وفات فرمود و سيد مرتضي از کثرت جزع و مصيبت نتوانست جنازه‏ي او را مشاهده نمايد، تصانيف او همه ممتاز است...».


============
[1] فاطمه بنت الحسين بن ابي‏محمد الحسن الاطروش بن علي بن الحسن بن علي بن عمر بن علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام.




 

تاليفات و کتابهاي سيد رضي سيد رضي و شعر نقابت سيد رضي



تاليفات و کتابهاي سيد رضي

مرحوم علامه اميني در کتاب «الغدير» نام 19 کتاب و اثر را از سيد رضي ذکر کرده که مهمترين آنها کتابهاي زير است:

1- نهج‏البلاغه (که مجموعه‏ايست از سخنان و نامه‏هاي حضرت علي عليه‏السلام).
2- خصائص الائمه (که سيد رضي در مقدمه نهج‏البلاغه به آن اشاهر کرده).
3- نامه‏هاي علمي او (در سه جلد).
4- مجازات الاثار النبويه
5- معاني القرآن
6- حقائق التاويل في متشابه التنزيل و...
آنگاه صاحب «الغدير» نام 81 کتاب را که در شرح يا ترجمه‏ي نهج‏البلاغه تا زمان وي نوشته شده است، ذکر مي‏کند.


 

سيد رضي و شعر

سيد رضي در حالي که هنوز به ده سالگي نرسيده بود قصيده‏اش غراء سروده که در آن نسب عالي خود را بازگو مي‏کند و بسياري از دانشمندان وي را شاعرترين فرد قريش مي‏دانند.
خطيب بغدادي در «تاريخ بغداد» ج 2، ص 246 مي‏گويد:
«از محمد بن عبدالله کاتب شنيدم کخه نزد يکي از بزرگان به نام «ابوالحسين بن محفوظ» گفته بود: من از گروهي از دانشمندان ادبيات شنيدم که مي‏گفتند: سيد رضي زبردست‏ترين شاعر قريش است.

«ابن محفوظ» در پاسخ گفت: آري اين سخن درست است، سپس افزود: در ميان قريش کساني بودند که خوب شعر مي‏گفتنتد اما شعر آنان اندک بود، ولي کسي که هم زيبا شعر گفته و هم زياد، جز سيد رضي کسي نبوده است».

 

نقابت سيد رضي

«نقابت» منصبي بوده مردمي که به شخصيت ممتاز و محبوب و عالم برجسته و با تقوي تعلق مي‏گرفت و مردم به طور طبيعي به دور او گرد مي‏آمدند و سرپرستي او را پذيرا بودند و خلفا و سلاطين وقت براي کسب وجهه و محبوبيت به چنين افرادي حکم مي‏دادند، صاحب اين منصب عهده‏دار امور ذيل بود:
(1) حفظ و نگهداري آمار خانواده‏هاي سادات (شجره‏ي نامه‏ي سيادت).
(2) مراقبت بر صحت انتساب آنان و حفظ شاخه‏هاي سيادت نظير سادات هاشمي، طالبي، علوي، حسني، حسيني، موسوي و...
(3) ثبت مواليد و فوت شده‏گان با دقت تمام.
(4) مراقبت افراد از نظر آداب و اخلاق.
(5) دور نگهداشتن آنان از مشاغل پست و نامشروع.
(6) بازداشتن آنان از ارتکاب گناه و بي حرمتي به قوانين اسلام.
(7) جلوگيري از تعدي و تجاوز سادات به ديگران و پرهيز خودبرتر بيني.
(8)احقاق حقوق آنان (به عنوان وکيل مدافع).
(9) استيفاي حقوق آنان از خمس اموال.
(10) مراقبت بر ازدواج زنان و دختران آنان و ممانعت از ازدواج حتي بيوه‏زنان با ناپاکان و طاغوتيان.
(11) اجراي عدالت و موعظه‏ي خاطيان.
(12) نظارت بر موقوفات و استيفاي حقوق آنان از عائدات اموال وقف شده.
(نقل از «الغدير» ج 4، صفحات 207 -205 با تلخيص).

سيد رضي در سال 380 هجري قمري توسط «الطائع بالله» خليفه‏ي
عباسي رياست طالبيين، سرپرستي حاجيان (امير الحاج) و سرپرستي ديوان مظالم را عهده‏دار شد و اين در حالي بود که بيش از بيست و يک سال نداشت. و در 16 محرم سال 403 به ولايت و سرپرستي طالبيين در همه بلاد منصوب گرديد و به عنوان «نقيب النقباء» خوانده شد.

سيد رضي به دليل کفايت و شايستگي که داشت در زمان «القادر بالله» خليفه‏ي عباسي، سرپرستي حرمين شريفين نير به وي سپرده شد.

(ناگفته نماند: از آنجا که سيد رضي نفوذ فوق‏العاده‏اي در ميان بني‏هاشم و علويين داشت و بزر گ و معتمد آنان بود، لذا دستگاه خلافت چاره‏اي جز اين نداشت که اينگونه منصبهاي اجتماعي را به اينگونه افراد بسپارد).

سبط ابن جوزي در «المنتظم» ج 7، ص 279 مي‏گويد: «رضي بزرگ طالبيين در بغداد بود، وي قرآن را در مدت کمي بعد از آنکه سنش از سي گذشته بود حفظ کرد و فقه را نيز به طور عميق و قوي شناخت و
فراگرفت، او دانشمندي فاضل، شاعري زبردست، داراي همت عالي و متدين بود روزي مقداري پشم گوسفند از زني خريد به پنج درهم و چون آن را به خانه برد و گشود در ميان آن مقداري نوشته به خط «ابي علي بن مقله» يافت پس به دلال گفت تا زن را حاضر کند، چون زن حاضر گشت به وي گفت من در ميان پشمهايي که از شما خريدم، نوشته‏اي به خط «ابن مقله» يافتم، اکنون اختيار با شما است، که اگر خواهي اين نوشته‏ها را بگير و يا قيمت آن- که پنج درهم است- دريافت کن، زن پول را گرفت و براي سيد رضي دعا کرد و برگشت و همچنين سيد رضي داراي جود و سخاوت فراوان نيز بود».

و به جهت رعايت اختصار در همين جا به اين مطلب خاتمه مي‏دهيم. و صلي الله علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و آخر دعوانا ان الحمدالله رب العالمين».


سيد جعفر حسيني
15 /1 /1380